روایت خسروپناه از مراحل شکلگیری اندیشه سروش/ هرکه را به باورهایش نزدیک باشد آیت الله خطاب میکند
خسروپناه میگوید عبدالکریم سروش در اردیبهشتماه ۱۳۶۷ و خردهگیریهای ناقدان و توصیههای پارهای از دوستان بر آن شد تا پا به عرصه دیگری بگذارد و خود را از بیدینی مبرا کند.به گزارش واحد خبری کانون شیفتگان حضرت قائم (عج) به نقل از تسنیم ، آموزههایی که دین مبین اسلام برای بشریت به ارمغان آورد، حاصل جانفشانیها، رشادتها و مبارزات نظامی، سیاسی و فرهنگی پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین علیهمالسلام و نیز یاران با وفای ایشان است؛ پر واضح است که این خوبان الهی در راستای مأموریتی که خداوند متعال بر عهده ایشان گذاشته بود، از هیچ کوششی دریغ نکردند؛ حال گاه به فراخور شرایط روز لباس رزم بر تن کردند و گاه با مهر و عطوفت و رحمانیت خویش به مأموریتشان ادامه دادند. متأسفانه در عصر حاضر عدهای روشنفکر یا از روی جهل و یا از روی غفلت و یا حتی در راستای اهداف ددمنشانۀ خویش با طرح مباحثی همچون «اسلام رحمانی»، سعی در تخریب ارزشهای اسلام دارند. این عده با طرح مباحثی چون «تفسیر و برداشت عصری داشتن از دین» وارد میدان شدند؛ امری که حاصلش، خارج کردن برخی آموزههای حیاتبخش اسلام مثل جهاد، شهادت، امر به معروف و نهی از منکر با شعارهایی مثل «صلح پایدار» و «اسلام رحمانی» از مسیر اصلی خود و نیز فرصتسازی برای دشمنان اسلام است.
درست است که به کار بردن اسلام رحمانی لزوماً به معنی قرائت لیبرالی از اسلام نیست، اما از آنجایی که استفاده از این واژه تا حدود بسیار زیادی نفی دیگر مفاهیم اسلام را به دنبال دارد، میتوان به کار بردن آن را قائل بودن به قرائت لیبرالی از اسلام دانست؛ قرائتی که نقش دین را نهایتاً در حوزههای فردی میداند؛ آن هم به دلیل آزادی فرد در انتخاب دین و نه به دلیل اصالت دین یا وحیانی بودن آن. قرائتی که نقش دین را در اداره جامعه به هیچ عنوان پذیرا نیست چراکه با اندیشه لیبرالی، دین در حوزه اجتماعی مانع آزادیها و خواستهای فردی دیگر افراد جامعه خواهد بود و اصل اساسی لیبرالیسم یعنی آزادی بیقید و شرط و خواست نفسانی انسانهای دیگر جامعه زیر سؤال میرود.
عبدالکریم سروش از جمله شخصیتهایی است که طی سالهای اخیر به این دست موضوعات پرداخته و اتاق فکری برای آن دست از روشنفکرانی شده که کمر همت به نابودی ارزشهای دین بستهاند. او نه تنها برخی احکام قرآن را احکامی خشونتبار دانسته که صرفاً کارکردشان برای همان عصر نبوی بوده، بلکه آموزههای تورات و انجیل را نسبی میداند و با هجمه به این سه کتاب مقدس، آموزههای آن را فراتاریخی نمیداند و با عصریسازی احکام آنها مخالف است. او به عنوان مثال در نشست عصر جمعه 13 دسامبر در سن خوزه کالیفرنیا به تشریح خشونت در سه کتاب تورات، انجیل و قرآن پرداخت و ضمن سخنانی گفت: این خشونتها که در قرآن از آنها نام برده شده، وجود داشته و دارند، اما امروز عملی نیستند. آیات قرآن قانون نیستند و لذا قابلیت اجرا شدن برای امروز را ندارند. سروش آموزههای تورات را نیز خشنتر از قرآن دانست با این تفاوت که اندیشمندان یهود اینچنین آموزههایی را منسوخ کردند.
با همیاری پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگویی را با حجتالاسلام عبدالحسین خسروپناه، فیلسوف و پژوهشگر فلسفه دین و فلسفه علوم انسانی دربارۀ اندیشۀ سروش و سیر تکامل اندیشه وی ترتیب داد.
مشروح «بخش اول» این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
لطفاً در باره فرایند اندیشههای عبدالکریم سروش توضیحی بفرمایید؟
فرایند و بسط اندیشههای سروش را با دو رویکرد میتوان پی گرفت: رویکرد نخست: شخصمحور است؛، یعنی با توجه به شخصیتهایی که بیشتر در شکل گرفتن اندیشههای سروش تأثیرگذار بودهاند، قابل شناسایی است.
رویکرد دوم: جریان یا موضوعمحور است، یعنی با توجه به جریانهایی که سروش با آنها در تقابل بوده یا موضوعاتی که دغدغه فکری او را تشکیل میدادند، قابل پیگیری است.
سروش در بخش شخصمحوری از چه شخصیتهایی تأثیر پذیرفت؟
فرایند فکری سروش با رویکرد شخصمحوری
سروش در فرایند فکری خود به ترتیب از شخصیتهایی مانند ملاصدرا، پویر، کانت، گادامر و شلایر ماخر متأثر بوده است. ابتدا ملاصدرا است. گرایش خود را به اندیشههای صدرایی و مبانی معرفتشناختی و رئالیستی حکمت متعالیه با تدوین کتاب نهاد ناآرام جهان نشان میدهد. در مرحله بعد، از «پوپر» متأثر است. سروش در این مرحله با توجه به علاقهاش نسبت به فلسفه علم و گرایش به دیدگاههای فیلسوفان علم به ویژه ابطالگرایی «پوپر» به سوی ابطالگرایی معرفت تجربی سوق پیدا کرد. کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ در این مرحله تدوین شد و برای نخستینبار فلسفه علم «کارل پویر» وارد اندیشه دانشگاهیان شد. آگاهی وی از فلسفه علم و فلسفه سیاسی «کارل پویر» سبب شد که تا به همراه بزرگانی چون استاد مطهری، استاد مصباح و استاد سبحانی به نقد مارکسیسم که یکی از جدیترین رقبای انقلاب اسلامی بود، بپردازد.
سروش که سالها خود را شاگرد خلف پوپر میدانست، از اردیبهشت سال 1367 وارد مرحله جدیدی شد و با کنارگذاشتن فلسفه علم، پای به عرصه هرمنوتیک و معرفتشناسی معارف دینی گذاشت. او با تدوین قبض و بسط تئوریک شریعت که به صورت مقالاتی در کیهان فرهنگی نیمه دوم دهه 1360 با عنوان بسط و قبض تئوریک شریعت منتشر شد، رویکرد گادامری و نسبیگرایی معرفت دینی را نظاممند کرد. نهایتاً در مرحله چهارم تأئیرپذیری خود را از شلایر ماخر و شاه ولی الله دهلوی نشان میدهد.
میتوان گفت بخش نسبیت دین را در این مرحله تدوین میکند؟
بله؛ او در این مرحله به نسبیت معرفت تجربی و معرفت دینی بسنده نمیکند و پا را فراتر گذاشته و نسبیت دین را هدف قرار میدهد. او با تدوین و انتشار بسط تجربه نبوی در سال 1387، علاوه بر بسط تجربه نبوی به مقولههای دیگری مانند ذاتی و عرضی در ادیان، دین اقلی و اکثری، خاتمیت پیامبر و غیره نیز پرداخته است. به تعبیر وی: در قبض و بسط تئوریک شریعت، سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی میرفت و اینک در بسط تجربه نبوی سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه دینی میرود. به عبارت دیگر این کتاب رویه بشری و تاریخی و زمینی وحی و دیانت را بدون تعرض به رویه فراتاریخی و فراطبیعی آن، بلکه با قبول و تصدیق آن، میکاود و باز میکند. متعارض دانستن امامت و خاتمیت و نیز امامت و دموکراسی که در سال 1384 در دانشگاه سوربن فرانسه در جمع دانشجویان مطرح کرد، در راستای تکمیل مرحله چهارم معنا پیدا میکند.
آیا او را میتوان بنیانگذار نظریه «نسبیت معرفت دینی» دانست؟
هرچند نمیتوان نویسنده نظریه قبض و بسط را بنیانگذار نظریه نسبیت معرفت دینی دانست، زیرا سالها پیش این نظریه توسط اقبال لاهوری، جلالالدین آشتیانی و علی شریعتی مطرح شده بود، اما سروش برای اولین بار توانست این نظریه را با استفاده از ذهنشناسی و فلسفه استعلایی کانت و هرمنوتیک فلسفی گادامر به صورت ارکان سهگانهای نظاممند سازد. جالب توجه اینکه، گادامر، شاگرد هایدگری است که به شدت با پوپر در تزاحم و تعارض بوده است و همانند اسلاف مکتب «پوزیتویسم» و «اگزیستانسیالیسم» مدام در حال ستیز و مخالفت با یکدیگر بودند و حال سروش، هرمنوتیک فلسفی «هایدگر» را با بهرهگیری از کتاب حقیقت و روش گادامر احیا میکند و در کنار نظریه «ابطالگرایی پوپری» مینشاند؛ البته سروش هیچگاه در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، نام گادامر را نمیبرد، اما از صامت دانستن دین و تأثیرگذاری معارف بیرون دینی بر فهم متون دینی کاملاً پیدا است که او از این مدرسه بهره فراوان برده است.
بخش اول درباره تأثیرپذیری سروش از شخصیتها بود؛ بخش دوم درباره جریانها است و اینکه او با کدام جریانها در تقابل بود؟
5 مرحله در شکل گیری فرایند فکری دکتر سروش
سروش در دومین توصیف و تحلیل بسط فکریاش با جریانها و موضوعات متنوعی درگیر شده است. دغدغههای فکری و اجتماعی او را نمیتوان یکسان معرفی کرد. گاهی «مارکسیسم» و زمانی معرفت تجربی و در مواردی، معرفت دینی و سپس دین و بعد مسائل سیاسی و اجتماعی و حکومت جمهوری اسلامی ایران دغدغه و موضوع نگاشتهها و سخنرانیهای او بهشمار میآمد. بر این اساس، میتوان پنج مرحله را در این رویکرد به فرایند فکری سروش نسبت داد. شایان ذکر است گرچه دغدغههای او سیر تاریخی پیدا میکند، اما چنین نیست که اگر در مرحله نخست، دغدغهای داشته و بعد وارد دغدغه دیگری در مرحله دوم شده، دست از دغدغه گذشته برداشته است، بلکه دغدغهها و موضوعات پژوهشی او سیر تکاملی مییابند.
مرحله نخست: دغدغه مقابله با مارکیستها؛ اگر خوانندگان با آثار نخستین سروش مانند «نهاد ناآرام جهان» (نظریه فلسفه ملاصدرا درباره حرکت جوهری) و «فلسفه تاریخ» و «ما در کدام جهان زندگی میکنیم» و «دگماتیسم نقابدار» یا «ایدئولوژی شیطانی» و «دانش و ارزش» و «نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی» آشنایی داشته باشند، در مییابند که این دوره از آثار قلمی گرچه مطالعات علمی و فلسفی تلقی میشوند، اما او عمدتاً با جریان و فلسفه مارکسیسم در چالش است و نشان میدهد که اولاً فلسفه غیر از علم است و نمیتوان با مطالب علمی به نظام فلسفی دست یافت؛ ثانیاً با توجه به اینکه قوانین علمی ابطالپذیرند و تجربهها مسبوق به فرضیهها هستند، پس نمیتوانند جهت کل تاریخ را نشان دهند و فلسفه تاریخ را بزایند؛ ثالثاً اخلاقیات نیز از علوم تجربی جدایند و رابطه منطقی میان آنها وجود ندارد و مقولهای به نام اخلاق علمی و اخلاق تکاملی زاییده مغالطه ربط (باید به هست) است.
روش سروش در نقد نظریات مارکیستی
پس تا اینجا سروش تلاش میکند با بهرهگیری از فلسفه علم و فلسفه فلسفه و فلسفه علوم اجتماعی، رویکردی معرفتشناسانه و درجه دوم به علوم انسانی و طبیعی و فلسفه داشته باشد و نظریه ابطالپذیری پوپر و دیدگاه هیوم در باب معضله استقرا و تجربه را در اثبات معارف تجربی ناکار آمد معرفی میکند تا بتواند فلسفه علمی و اخلاق علمی و تکاملی مارکیستها را نقد کند.
مرحله دوم: دغدغه معرفتشناسی دینی و تأکید بر نسبیت معرفت دینی. مرحله نخست تنها سروش را در نقد مارکسیسم مدد نرسانید بلکه او را به دنیای دیگری سوق و جهت داد. وی با استمداد از مرحله نخست، وارد دومین مرحله میشود یعنی معرفت دینی را به جای معرفت تجربی، موضوع پژوهش خود قرار میدهد. رویکرد معرفتشناسانه و درجه دوم و تاریخی و فلسفه مضاف به علوم و معارف اسلامی او را به نسبیگرایی معرفت دینی میکشاند. سروش با نوشتن قبض و بسط تئوریک شریعت نه تنها متون دینی را صامت معرفی میکند. بلکه فهم دین و معرفت دینی را زاییده همه معارف بشری اعم از علم و فلسفه میداند.
سروش با برگزاری دروس معرفتی خواست خود را از بیدینی مبرا کند
مرحله سوم: تفسیر گزاره و باورهای دینی سروش با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت. در اردیبهشت»اه 1367 و خردهگیریهای ناقدان و توصیههای پارهای از دوستان بر آن شد تا پا به عرصه دیگری بگذارد و خود را از بیدینی مبرا کند. بر این اساس در سال 1368 در مسجد جامع امام صادق (ع) به تفسیر نهجالبلاغه پرداخت. او خطبه امام علی (ع) درباره متقین را با عنوان اوصاف پارسایان و نیز نامه امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) را با عنوان «حکمت و معیشت» در سه دفتر شرح و تبیین کرد.
مرحله چهارم: دغدغه دین و تأکید بر نسبیت آن. مرحله چهارم اندیشه سروش زاییده تأثیرگذاری مرحله دوم است. وی در این مرحله وارد دینشناسی میشود، به عبارت دیگر، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت که به حوزه فلسفه معرفت دینی ارتباط داشت بر مباحث فلسفه دین و دینشناسی تأثیر میگذارد. سروش در این مرحله، دیگر از فهم دین سخن نمیگوید بلکه خود دین، موضوع تحقیق او است. در سال 1367 در مسجد امام صادق (اقدسیه تهران) بحث «علل اقبال به دعوت انبیاء» را ارائه میکند و در سال 1368 به قم آمده و در مؤسسه امام رضا (ع) بعد از توصیف و گزارش نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و تبیین نسبیگرایی معرفت دینی به مباحث فلسفه دین مانند انتظار بشر از دین و علم و دین میپردازد و بعدها کتابهای «فربهتر از ایدئولوژی» (1373 ش) و «بسط تجربه نبوی» (1378 ش) را به انتشار میرساند. حقیقت دین را با تجربه دینی مترادف دانسته و آن را بسط میدهد.
لطفاً درباره شیوه گفتوگوی او با دیگران توضیح دهید.
سروش هرکه به باورهایش نزدیک باشد آیت الله خطاب میکند
خوب است چند نکته ویژه را درباره آقای سروش مطرح کنیم. اولین نکته، شیوه گفتوگوی او با دیگران است. هرکسی را که به باورهایش نزدیک باشد آیتالله، خطاب میکند، هرچند صرفاً مروّجالاحکام باشد. از آن طرف آنهایی که باورهایش را به چالش میکشند، حتی مروّجالاحکام هم نمیخواند ولو آیتاللهالعظمی و مرجع تقلید باشند. نمونههای متعددی وجود دارد؛ مثلاً در همین حوادث اخیر، سید کمال حیدری را به عنوان آیتالله و مرجع تقلید خطاب کرد و برای آیتالله اراکی تعبیری شبیه «یک مبلّغ آشفته» داشت که البته باید تعبیر دقیقش را جستوجو کرد. درباره آقای سروش محلاتی هم، پیشوند «آیتالله» به کار بردهاند؛ اما حاضر نیستند مخالفینشان را حتی «آقا» خطاب کنند. خود سروش میگوید که من چندین بار با مقام رهبری با عتاب و درشتی سخن گفتم و مذمّتها و ملامتها بر او روا داشتم. باید از ایشان پرسید که اگر نقدی دارید، چرا اینقدر با عتاب و درشتی و ملامت سخن میگویید؟! شما که اینقدر دم از اخلاق میزنید قدری آرامتر نصیحت کنید.
این روش بیاخلاقی سروش بر فرزند و مریدان او هم اثر گذاشته است و وقتی میخواهند کسی را که قبول ندارند نقد کنند با توهین و درشتی نقد میکنند و ذرهای اخلاق را رعایت نمیکنند.
او مانند بسیاری از مدعیان روشنفکری گرفتار نوعی آلزایمر تاریخی است. این همه آزادی اندیشه و گفتوگو را در کشور ما نادیده میگیرد و در آمریکایی زندگی میکند که کسی جرأت نمیکند، هولوکاست را نقد کند. این همه ظلمی که در ایات متحده به سیاهان میشود. نزدیک 40 میلیون سیاهپوست مظلوم واقع شدهاند. حول و هوش همین مقدار، کارتنخوابِ زیر خط فقر در آمریکا زندگی میکنند؛ اما یک بار نشده که انتقاد کند که این چه ظلمی است که بر مردم روا میدارید؟! یا حتی جریان روشنفکری عصر مشروطه را ببینید که چه ظلم مستبدانهای بر منتقدان خود کردند. اینها آنقدر ظلم کردند که زمینه برای دولت قلدرمآبی مثل رضاخان فراهم شد. یک بار پیش نیامده که سروش دوره مشروطه و روشنفکران آن زمان را نقد کند! تاریخ نشان داد که عدهای آمدند و به اسم روشنفکری و حریّت و قانون، حکومت را به دست گرفتند و حتی تحمل موافقان منتقد خود را هم نداشتند. چقدر اعدام و ترور و قتل اتفاق افتاد؛ اما او عین خیالش نیست؛ حال یا مانند بقیه آلزایمر تاریخی گرفته است یا میخواهد با انقلاب اسلامی مبارزه کند. وای از آن روزی که دولتی را نپسندد! انواع دشمنامها را نصیبش میکند؛ ناسزاهایی مثل دولت خرافهگستر، سفاهتپرور، بیتدبیر، گرفتار توهم ظهور و خیالات خام را بر آن بار میکند؛ اما اگر دولتی با او همسو باشد آنگاه که بر اریکه قدرت بنشیند؛ حتی اگر اقتصاد و فرهنگ کشور را به حضیض ذلّت بکشاند و به غربیان مستبد و زورگو میدان دهد، هیچ انتقادی ندارد و حتی امتیازاتی برای آن دولت برمیشمرد. این رفتار افراط و تفریطیاش در برابر دولتها تأسفبار است. انسان باید از زحمات دولتها تشکر کند و اگر نقص و ضعفی دارد با رعایت اخلاق نقد کند. او نسبت به عالمان هم رویکرد افراط و تفریطی دارد.