علامه طباطبایی (ره) بنیانگذار فلسفه نوصدرایی بود/ نظرات اجتهادی علامه را باید در "المیزان" دید
علامه طباطبایی (ره) فلسفه نوصداریی را بنیاد گذاشت و این یعنی ایشان در فلسفهورزی خودش ابتکاراتی دارد که او را از سایر فیلسوفان صدرایی متمایز میکند.به گزارش واحد خبری کانون شیفتگان حضرت قائم (عج) به نقل ازتسنیم ، رضا برنجکار، مترجم، مؤلف و پژوهشگر حوزه دین است که در کنار گذراندن درسهای رایج حوزی، به تحصیل کلام، فلسفه، تفسیر و حدیث در حوزه و دانشگاه نیز پرداخته و موفق به اخذ دکتری فلسفه از دانشگاه تهران شده است.
در چهلمین سالگشت ارتحال مفسر نستوه و فیلسوف نامدار اسلامی، علامه محمدحسین طباطبایی(ره) مناسب دیدیم که آراء بدیع فلسفی و کلامی مرحوم علامه (ره) را در گفتوگو با این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران به بحث بگذاریم که حاصل آن را در زیر میخوانیم:
*علامه طباطبایی (ره) به مثابه فیلسوف و مفسری تراز اول در این سالها طرف توجه طیف گسترده عالمان حوزوی و دانشگاهی بودهاند، مهمترین نکتهای که در مورد شخصیت و آثار ایشان به نظر شما میرسد چیست؟
در مورد علامه طباطبایی صحبت زیاد شده است و من بعید است که بتوانم مطلبی بگویم که دیگران نگفتهاند اما شاید بد نباشد این نکته را عرض بکنم که علامه طباطبایی کتابهای زیادی نوشتهاند؛ برای مثال در بحث فلسفه دو کتاب بدایه و نهایه ایشان کتاب درسی است، حالا البته کتابهای دیگر هم دارد مثل رسائل توحیدی، اصول فلسفه و روش رئالیزم و ... منتها نکتهای که در برخورد با کتابهای ایشان داشتم، این است که به نظرم میرسد حرفهای اصلی ایشان را باید در تفسیر المیزان دید.
ایشان ظاهرا کتابهای بدایه و نهایه را به تقاضای مسئولان مدرسه حقانی به عنوان یک کتاب درسی نوشتند و میشود گفت که خلاصهای از حکمت متعالیه است. البته واقعا کتاب ارزشمندی است و توان و تسلط بالایی میخواهد که کسی بتواند 9 جلد اسفار اربعه را در یک جلد نسبتا مختصر خلاصه بکند آن هم با این نظم بسیار عالی و فشرده که قویترین دلایل را با کمترین کلمات بیان بکند.
این دو کتاب واقعا از این جهت کتابهای برجستهای هستند که خلاصه حکمت متعالیه را تلخیص و تبیین کردهاند البته ایشان نوآوریهایی هم در این کتاب دارند یعنی غیر از نظم و ترتیت، برخی نکات و دیدگاههای خود علامه هم هست اما عمدتا هدف ایشان در اینجا بیان ملخّص حکمت متعالیه برای کسانی بوده که میخواهند این متن را یک دور به عنوان کتاب درسی بخوانند و نه بیان دیدگاههای خودشان.
*اما به نظر میرسد تفسیر المیزان ایشان با این کتاب بدایه و نهایه و البته با کتابهای دیگرشان مثل اصول فلسفه و روش رئالیسم تفاوت دارد.
بله، در "اصول فلسفه و روش رئالیسم" ایشان خواستهاند به سه چهار شبهه در زمینه حسن و قبح و باید و نبایدهای اخلاقی یا جبر و اختیار، ضرورت علیت، سنخیت علت و معلولیت و نظایر اینها بر اساس حکمت متعالیه و به طور کلی فلسفه اسلامی پاسخ بدهند که به ویژه پاسخی باشد برای اشکالاتی که عمدتاً از سوی مارکسیستها طرح میشد حالا ما کاری نداریم که آیا جوابهای ایشان درست است یا درست نیست، اصلا توانستهاند جواب بدهند یا نتوانستهاد، مسئله این است که ایشان هدفش این بوده که موضعگیری نسبت به آن مسائل داشته باشد.
اما در تفسیرالمیزان، ایشان دیگر دنبال این نیست که نظر ملاصدرا را بگویند یا نمیخواهند که مثلا به چند سوال و شبهه جواب بدهند، بلکه میخواهند قرآن را تفسیر بکنند از طرف دیگر ایشان روایات را هم دیده است و بحثالروایی فراوان دارند؛ حکمت متعالیه و فلسفه و عرفان را هم که از پیش مسلط بودهاند و مثلا رساله "الولایه" را نوشته بودند که در کتاب "مهر تابان" به آقای تهرانی میفرمایند ما این حرف را که شما میزنید قبلا در رساله ولایت توضیح دادیم و تبیینی ارائه کردیم؛ یعنی همه اینها را دیده و در این زمینهها کار جدی کرده است و بعد وارد تفسیر قرآن میشود.
*به نظر شما رویکرد کلی علامه در تفسیر المیزان فلسفی است یا کلامی و یا قطعنظر از این دو اساساً رویکردی روایی به شمار میآید؟
در تفسیر المیزان قرآن از یک طرف، روایات از یک طرف، فلسفه و عرفان هم از یک طرف دیگر مورد توجه علامه است و به نظرم میرسد که در اینجا لااقل در برخی از مباحث فکری و فلسفی و اعتقادی ایشان یک مواضع بینابینی را میگیرند و نظریات نهایی ایشان را میشود از تفسیر المیزان استخراج کرد چون دیگر نمیخواهد دیدگاههای ملاصدرا را بگوید و دارد بحثهای خودش را طرح میکند لذا آنجا بحثهای فلسفی را گاهی خیلی نزدیک میکند به بحثهای کلامی و دیدگاههای جدیدی هم ارائه میدهد.
من اگر بخواهم دو مورد را اجمالاً مثال بزنم میتوانم به بحث اسماء و صفات و عالم ذر اشاره کنم.
در بحث اسماء و صفات، ایشان در کتابهای عادیشان مثل رسائل توحیدی، بدایه نهایه، همان دیدگاههای رایج را گفتهاند که ما این مفاهیم عامه وجودی را (نه مفاهیم ماهوی را) انتزاع میکنیم از موجودات، (علم را و قدرت را و وجود را) و بعد میآییم نواقص و حدّش را بر میداریم و آن علم بینهایت را به خدا نسبت میدهیم و هیچ مشکلی هم ندارد.
اما در جلد 6 و 8 تفسیر المیزان، آیات را میآورند که الی الله منتهی، بعد روایات ما عرفناک حق معرفتک از پیامبر (ص)، بعد وارد بحث اسما و صفات میشوند آنجا میفرمایند که این کار که ما بیاییم مفاهیم را انتزاع بکنیم و ضرب در بینهایت بکنیم و نواقصش را برداریم و مطلق بشود و به خدا نسبت بدهیم، شدنی نیست. یعنی همان چیزی که در کتابهای دیگرشان به عنوان یک امر بدیهی و ساده آن را بیان کردهاند اینجا میگویند نمیشود.
میفرمایند ما نمیتوانیم نواقص و اشکالات را از این صفات سلب بکنیم، اگر هم بتوانیم یک نقص هست که به هیچ وجه نمیشود و آن این است که علم محدود به علم است یعنی شامل قدرت نمیشود در حالیکه صفات خدا عین ذات است بنابراین هر مفهومی باید کل کمالات را نشان بدهد در حالیکه علم لااقل غیر از قدرت است؛ یعنی یک نوع زیادت و تمایز هست بین علم و قدرت بنابراین این علمی که ما تصور میکنیم عینا علم خدا نیست چون اگر عینا عین آن بود در خارج، علم خدا عین قدرت است اما ما نمیتوانیم در ذهنمان علمی را تصور کنیم که عین قدرت است. پس می گوییم ما عرفناک حق معرفتک.
ایشان در تفسیر این فرمایش حضرت امیر(ع) در خطبه اول "کمال الاخلاص نفی الصفات عنه" میفرماید "فیعودوا و ینفی ما اثبتهوا"؛ نفی میکند آن چیزی که قبلا اثبات کرده است؛ یعنی آن چیزی که ما در فلسفه اثبات کردیم و به راحتی گفتیم نواقص علم را بر میداریم، بینهایت میکنیم و به خدا نسبت میدهیم را نفی میکند چون میبیند نواقص را نمیتواند از این مفهوم سلب بکند اگر هم همه نواقص را سلب بکند یک نقص را دیگر نمیتواند. لذا میفرماید ما نمیتوانیم آن صفات را کما هوحقه تصور بکنیم ولی مقدار معرفت ما این قدر است.
*در واقع ایشان آن مبانی فلسفی را دارد، حالا قرآن و روایات را هم میبیند و دوباره در مسأله تأمل میکند و آن مطالب در مرتبه و سطح بالاتری بیان میکند.
بله، دقیقا. ایشان مثلا در مورد عالم ذر میگوید شیخ اشراق و سایر فلاسفه این را رد کردهاند و گفتهاند ممکن نیست. چون عالم ذر ظاهرش این است که روح انسان قبل از این عالم بوده در حالیکه حکمت متعالیه معتقد است که انسان "جسمانیه الحدوث" است یعنی روح از بدن متولد میشود و قبل از آن نبوده؛ حالا یک فیلسوف میگوید نبوده و باید آیات و روایات تأویل بشود.
علامه در اینجا اولا آن اشکالات تناسخ را جواب میدهد و بعد سعی میکند بر اساس مبانی حکمت متعالیه یک تفسیر جدیدی ارائه بدهند که به یک معنا لااقل تقدّم ارواح بر اجساد را قبول کنند و میگویند ارواح در رتبهی عالم ملکوت، قبل از اجساد بودهاند. حالا ممکن است یک کسی بگوید این مقدار کافی نیست و باید روح به عنوان همین تشخص خارجیاش و نه به مثابه آن وجود ملوکتیش، در نظر گرفته شود و این مقدار کافی نیست اما به هر حال ایشان این مقدار را بیان کردهاند.
میخواهم بگویم تفسیر المیزان مهمترین کتاب ایشان است و آنجا جایی است که ایشان میخواهد خودش نظر بدهد و نمیخواهد نظریه ملاصدرا یا ابن عربی را بگوید یا در مقام پاسخ به شبهات برآید. میخواهد نظر خودش را بگوید البته طبیعی است که در این بیان نظریات خودش، تحت تاثیر ملاصدرا و حکمت متعالیه است چون به هر حال ایشان یک فیلسوف نوصداریی و حتی بنیانگذار فلسفه نوصدرایی به شمار میآید.
ایشان و شاگردان ایشان بودند که فلسفه نوصداریی را بنیاد گذاشتند و البته این حرف به طور ضمنی به این معنا هم هست که ایشان در فلسفهورزی خودش ابتکاراتی دارد که او را از سایر فیلسوفان صدرایی متمایز میکند چون عینا حرفهای ملاصدرا را تکرار نمیکند بلکه با نوعی نگاه انتقادی و خرد نقادانه آنها را بررسی و تحلیل میکند و گاه به گاه حرفها و آراء جدیدی هم طرح میکند اگرچه عمدتا تحت تاثیر حکمت متعالیه است لذا به نظرم در یک جمعبندی کلی بین کتابهای ایشان تفسیر المیزان مهمترین اثر به شمار میآید و برای پی بردن به نظرات نهایی و اجتهادی ایشان در درجه اول باید از این کتاب استفاده بکنیم تا بتوانیم به حاقّ نظر ایشان برسیم.
خداوند ایشان را رحمت کند که استاد و دانشمند جامعی بود که بر فقه و اصول فلسفه، عرفان، تفسیر، حدیث و کلام تسلط داشت و از حیث اخلاقی و سلوک عملی هم از قدر و منزلت ویژهای برخوردار بود.