آخرین اخبار
کد خبر : 22313 تاریخ ثبت : 1401/4/14 20:14:11

ولایت همه نیروهای جامعه را بسیج می‌کند

اصل ولایت، امکان شکل‌گیری جامعه‌ای صالح را فراهم می‌کند و نقش این جامعه در پرورش انسان، بیش از نقش نماز و زکات و جهاد است. از این رو گفته‌اند:بر هیچ چیز به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.

به گزارش واحد خبری کانون شیفتگان حضرت قائم (عج) به نقل از مهر ، امام موسی صدر از منظر پیوند اندیشه و عمل به واقعه غدیر خم اشاره مهمی دارد چرا که واقعه غدیر حاصل عناصر مورد نیاز برای اصلاح جامعه است. امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرف‌الدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبت‌های دینی و آئینی تلاش می‌کرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موج‌های سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. یکی از مناسبت‌هایی که امام موسی صدر اهتمام جدی به گرامیداشت آن داشت، عید غدیر خم بود.

بازخوانی سخنرانی امام موسی صدر درباره ولایت و ولایت مداری که در تاریخ ۱۹۶۸/۳/۱۸ ایراد شده و متن آن در کتاب «انسان آسمان» نیز منتشر شده است در آستانه عید غدیر خم خالی از لطف نیست:

ولایت همه نیروهای جامعه را بسیج می‌کند

امروز روز ولایت و روز ولایت‌مداران است و این جلسه، از آنِ شما پیروان ولیّ خدا. من امروز دربارۀ ولایت که معنا و مفهوم این روز است، سخن خواهم گفت. ما روز غدیر را جشن می‌گیریم، ولی نه برای اینکه شاد و خوشحال باشیم، زیرا ما در عقل و دل خود چیزی که ما را شاد و خوشحال کند، نمی‌یابیم. ما در اینجا گرد هم می‌آییم تا برای روزگار دشوار و آیندۀ تاریک خود توشه برگیریم و مسلّح شویم. ما در روز «علی» جمع می‌شویم تا با او بیعت تازه کنیم و او و سیرۀ او و دنباله‌روان او را ولیّ و پیشوای خود برگیریم و خط مشی او را دنبال کنیم، تا امید در دل‌هایمان زنده و برانگیخته شود.

امروز روز ولایت است. رسول خدا (ص) در چنین روزی از حجةالوداع بازمی‌گشت. وقتی به چندراهی رسید، مردم را فراخواند تا اجتماع کنند. این اجتماع که در دشت جُحفه در نزدیکی برکۀ خُم رخ داد، آخرین دیدار پیامبر (ص) با امتش بود و در حقیقت، وصیت پیامبر (ص) برای امت به شمار می‌آید؛ زیرا پس از این دیدار، هر کس با توشه‌ای از آنچه پیامبر (ص) فرموده بود، به شهر و دیار خویش رفت و پیامبر (ص) نیز به مدینه بازگشت و پس از دو ماه یا بیشتر، از دنیا رفت. بنابراین، اجتماع امروز هنگامی رخ داد که زمان جدایی پیامبر (ص) از امتش نزدیک شده بود.

پیامبر (ص) در خطبۀ خود پس از حمد و ستایش خداوند، فرمود: «ای مردم، نزدیک است که مرا [به ملاقات پروردگار] فراخوانند و من نیز آن را بپذیرم.» پیامبر (ص) در همان ابتدای خطبه از مرگ خویش خبر می‌دهد. او می‌خواهد در آخرین دیدار با مردم، دین خود را جاودانه و رسالت خویش را ماندگار کند. او در این روز مهم با امت خویش وداع می‌کند و به آنان چیزی می‌بخشد که اگر آن را پاس دارند، پاینده می‌مانند، به طوری که گویا رسول خدا (ص) در میان آنان است.

بنابراین، اجتماعی که در چنین روزی در آن مکان رخ داد و نزدیک بودنِ زمان رحلت پیامبر (ص) نیز در آن اعلام شد، اجتماعی مهم و تاریخی و سرنوشت‌ساز برای حیات امت بود. فصل سوم از حیات رسول خدا (ص) از امروز آغاز شد. فصل نخست، روز مبعث بود که پیامبر (ص) به عنوان شریعت‌گذار، کار خود را آغاز کرد. فصل دوم، روز هجرت بود که پیامبر (ص) به عنوان حاکم و پیشوای امت، کار خویش را ادامه داد. و امروز، روز غدیر، فصل سوم آغاز شد و او به عنوان آخرین پیامبر، دین خود را جاودانه کرد.

پیامبر (ص) در این روز مردم را گرد هم آورد و پس از حمد و ستایش و اعلام نزدیک بودنِ زمان مرگ خویش و پس از اقرار گرفتن از مردم به اینکه او رسالت خویش را انجام داده است، فرمود: «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» همه گفتند: «بله، ای رسول خدا.»

مردم با این اعتراف خود، آیۀ شریفۀ «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» [۱] را تأیید کردند. پس از آوردن این قرینه و تأکید بر اینکه منظور از ولایت، تنها محبت و دوستی نیست، بلکه تفسیر و مضمون آیۀ شریفۀ «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» است و پس از آنکه مردم اعتراف کردند و گفتند: بله، ای رسول خدا، پیامبر فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ.» (هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست.) سپس دستان خود را بلند کرد و فرمود: «خدایا هرکه را با او دوستی کند، دوست بدار و هرکه را با او دشمنی ورزد، دشمن بدار و هرکه را بدو یاری رساند، یاری رسان و هرکه او را خوار دارد، او را خوار ساز.» سپس دستور داد مردم با علی (ع) بیعت کنند و با لقب «امیرالمؤمنین» به او سلام کنند.

ما در این روز که ولایت علی (ع) تثبیت شد، می‌خواهیم کمی دربارۀ معنای ولایت و دربارۀ معنای جاودانه شدن رسالت محمد (ص) و دربارۀ آنچه ما در این روز بدان نیازمندیم، صحبت کنیم.

واژۀ «ولایت» در چند آیه از قرآن و در روایات متواتر آمده است. این واژه فقط به معنای محبت و دوستی نیست؛ در حدیثی متواتر آمده است: «اسلام بر پنج چیز استوار است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت و بر هیچ چیز به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.» [۲] این «ولایت» که مهم‌تر از نماز و زکات و حج و روزه است، چیست؟ علت این اهتمام به ولایت چیست؟ در حدیث آمده است: «هر کسی شب‌ها به نماز بایستد و روزها روزه بگیرد و در طول عمر به حج رود و همۀ دارایی‌اش را انفاق کند، ولی این کارهای او با راهنمایی ولیّ خدا نباشد، خداوند از او نخواهد پذیرفت.» [۳]

این «ولایت» که تأثیری ژرف و نقشی بزرگ در اسلام دارد، چیست؟

منظور از این «ولایت» همان مفهوم آیۀ شریفۀ: «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» است. اینکه پیامبر به امت و مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، معنایش وجوب اطاعت و پیروی از اوست و وجوب اطاعت از پیامبر، غیر از وجوب اطاعت از خداوند است، هرچند دنبالۀ آن به شمار می‌آید

معنای اطاعت از خداوند چیست؟

آیا انسان می‌تواند امر و نهی خداوند را به روش‌های مستقیم بشنود؟ آیا هیچ یک از ما سخن خداوند را به طور مستقیم شنیده است؟ طبیعتاً نه. آیا هیچ یک از ما سخن خدا را با گوش خودش شنیده است؟ حتماً نه. بنابراین، ما سخن خدا را تنها از راه پیامبرش می‌شنویم. اگر پیامبر خدا بگوید: این واجب است و این حرام، این کار را انجام دهید و این کار را انجام ندهید، و ما این دستورها را اطاعت و اجرا کردیم، خدا را اطاعت کرده‌ایم، نه پیامبر را. اطاعت پیامبر که در آیۀ «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الامْرِ مِنکُمْ» [۴] پس از اطاعت خداوند آمده است، اطاعتی است که با اطاعت خداوند و عمل کردن به واجبات و پرهیز از محرمات و اجرای امر و نهی‌ها، فرق دارد. اطاعت از امر و نهی‌ها و واجبات و محرمات در حقیقت اطاعت کردن از خداست، نه اطاعت کردن از پیامبر خدا. اطاعت کردن از پیامبر معنای دیگری متفاوت با معنای اطاعت کردن از خدا دارد.

معنای اطاعت از پیامبر چیست؟

یعنی همۀ مواردی که غیر از اطاعت خداوند است. اطاعت از خدا یعنی تسلیم بودن در برابر خدا؛ یعنی پذیرفتن فرمان خدا؛ یعنی اجرای قوانین الهی که در قرآن و احادیث نبوی آمده است و اجرای اسلام کامل؛ اسلامی که در چنین روزی کامل شد. ولی اطاعت از پیامبر (ص) به عنوان سرپرست و حاکم، در انجام دادن دستورات اجرایی اوست؛ یعنی رسول خدا (ص) پس از آنکه رسالت الهی را به امت رساند، به اجرای این آموزه‌ها در میان امت پرداخت. اجرای این آموزه‌ها در میان امت همان دستورالعمل‌ها و فرمان‌های اجرایی است.

برای نمونه، در هر کشوری دستگاه قانون‌گذاری داریم که همان مجلس یا پارلمان است. این قوانین به دولت تقدیم می‌شود. دولت این قوانین را در قالب احکام، دستورالعمل‌ها، آئین‌نامه‌ها و مصوّبات کابینه به اجرا درمی‌آورد و در مرحلۀ بعد نیز مقامات محلی چنین احکام و فرمان‌هایی صادر می‌کنند و به همین ترتیب… بنابراین، اجرای قوانین نیز خودْ قوانینی فرعی در چارچوب قوانین اصلی است. چگونگی اجرای دین نیز نوعی قانون‌گذاری است؛ ولی قانون‌گذاری در چارچوب قانون‌گذاریِ بزرگ‌تری که سنت خداوند سبحان است.

بنابراین، وقتی پیامبر (ص) مأمور اجرای اسلام و آموزه‌های الهی شد، امر و نهی می‌کرد و فرمان‌ها و دستورالعمل‌هایی صادر می‌کرد و از ابزارها و روش‌های گوناگونی برای اجرای شریعت الهی بهره می‌جست و این، معنای قانون‌گذاری در حیطۀ ولایت است. اینجاست که وجوب اطاعت از پیامبر در چارچوب ولایت او معنا پیدا می‌کند. بنابراین، ولایت یعنی اطاعت از رسول خدا (ص) و پس از ایشان از علی (ع) و دیگر «اولوالامر» ها؛ یعنی اطاعت در عرصۀ اجرایی.

رسول خدا (ص) در چنین روزی از حجةالوداع بازمی‌گشت. وقتی به چندراهی رسید، مردم را فراخواند تا اجتماع کنند. این اجتماع که در دشت جُحفه در نزدیکی برکۀ خُم رخ داد، آخرین دیدار پیامبر (ص) با امتش بود و در حقیقت، وصیت پیامبر (ص) برای امت به شمار می‌آید؛ زیرا پس از این دیدار، هر کس با توشه‌ای از آنچه پیامبر (ص) فرموده بود، به شهر و دیار خویش رفت و پیامبر (ص) نیز به مدینه بازگشت و پس از دو ماه یا بیشتر، از دنیا رفت. بنابراین، اجتماع امروز هنگامی رخ داد که زمان جدایی پیامبر (ص) از امتش نزدیک شده بود این مقدمه را گفتم تا به این نکته برسم که ولایت، مقامی الهی است که به پیامبر (ص) داده شده تا احکام خداوند را اجرا کند. ولایت به معنای وجوب اطاعت کردن امت از پیامبر و ولیّ امر است. اگر مردم به این وجوب گردن نهند، یعنی اگر هر یک از افراد امت دستورهای پیامبر را اطاعت و اجرا کند، در این صورت امت این توانایی را به پیامبر خود داده است که جامعه‌ای شایسته برپا کند، زیرا اگر پیامبر (ص) بخواهد جامعه‌ای شایسته پدید آورد، باید تدابیری بیندیشد و اگر این تدابیر، عملی شود، جامعه شکل می‌گیرد؛ همان‌گونه که پیامبر این جامعه را پس از هجرت پدید آورد. ایشان حکومت را به دست گرفت و امر و نهی می‌کرد و مردم را فرا می‌خواند و دفاع می‌کرد و می‌جنگید و در چارچوب فرمان‌های الهی دسته‌بندی و سازمان‌دهی می‌کرد. بدین ترتیب، توانست جامعۀ اسلامی را پدید آورد تا از رهگذر آن، محیطی شایسته برای رشد و پرورش انسان فراهم شود. نماز خواندن در انسان تأثیر مثبت دارد و سبب رشد و تعالی او می‌شود. نماز نردبان مؤمن است و در کمال و رشد انسان نقش دارد. روزه و حج و جهاد نیز همین‌طور. ولی عاملی که بیشترین تأثیر را در انسان‌سازی دارد، ساختن جامعۀ شایسته است.

اگر جامعه و محیط شایسته شکل بگیرد، بیش از نماز و روزه در رشد و پرورش و کمال انسان تأثیر می‌گذارد و ما این واقعیت را به‌روشنی می‌بینیم که انسان از محیط و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، تأثیر می‌پذیرد. بنابراین، ولایت یعنی اینکه امت، به پیشوای خود قدرت دهد تا جامعه‌ای شایسته برپا کند و تأثیر جامعۀ شایسته در بالا بردن سطح انسان و رشد و کمال او بیش از نماز و روزه و زکات و حج است. از این روست که حدیث شریف می‌گوید: «و بر هیچ چیز به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.» زیرا تأثیر نماز و روزه و زکات و حج، محدود و موقّت است، ولی تأثیر جامعه، نامحدود است و آثاری ژرف و پایدار دارد؛ به گونه‌ای که می‌تواند انسان را بسازد و نماز و دیگر امورِ او را حفظ کند.

بنابراین، درست است که ولایت اطاعت کردن از یک فرد است و می‌توان این مسئله را مطرح کرد که اطاعت کردن از من که یک فرد هستم، چه تأثیری در شکل‌گیری جامعه دارد، اما برای تشکیل جامعه، وجود ولیّ امر و برنامه‌ریزی‌های او و همچنین بسترسازی امت برای اقدامات تربیتی او لازم است. بنابراین، «بر هیچ چیز به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.» و این نکته‌ای بنیادین است. خواهش می‌کنم توجه کنید. اگر ما از رهگذر ولایت، یعنی با اطاعت کردن از خدا در احکام شریعت و اطاعت کردن از پیامبر و ولیّ امر در اجرای شریعت، جامعه را پدید آوردیم، بدان معناست که پیوندهای اجتماعی میان اعضای جامعه، برگرفته از اطاعت خداوند است. علت اینکه من باید با برادر یا هم‌وطن یا برادر مسلمان خود به گونه‌ای خاص رفتار کنم، چیست؟ چرا باید با او این‌گونه رفتار کنم؟

جامعه عبارت است از پیوندها و روابطی که افراد با یکدیگر دارند و این پیوندها که همان رفتار و کردار انسان‌هاست، اگر برگرفته و پدیدآمده از فرمان خداوند باشد، ایمان و رفتار انسان منسجم و هماهنگ خواهد بود. ولی عده‌ای می‌پندارند، دین و ایمان مربوط به خود انسان و پیوند او با خداوند است؛ یعنی من به ایمان و اخلاق خود پایبندم، ولی در روابط اجتماعی خود از اصل و مبنای دیگری مثلاً اصل شادکامی انسان و ایمان به انسان پیروی می‌کنم. آنان تلاش می‌کنند ایمان را از فعالیت‌ها و رفتارهای بیرونی جدا کنند ولی این کار، نادرست است؛ زیرا انسان موجودی واحد و یک‌پارچه است. این موجود واحد را نمی‌توان به دو موجود تقسیم کرد: موجود مؤمن به خدا و موجود مؤمن به انسان، و آن‌گاه با تکیه بر انسانی که در فعالیت‌های اجتماعی خود تنها به «انسان» ایمان دارد، حرکت کرد. در این صورت، گویی انسان در جامعه‌ای غیرمؤمن زندگی می‌کند.

جامعه نیز مانند انسان ممکن است مؤمن باشد یا غیرمؤمن. همان‌گونه که فرد یا مؤمن است یا غیرمؤمن، یا به خدا ایمان دارد یا ایمان ندارد، جامعه نیز یا مؤمن است یا غیرمؤمن. چطور؟ حتی اگر افراد نیز مؤمن باشند، ممکن است جامعه سکولار و غیرمؤمن باشد. توضیح اینکه انسان در زندگی عادی خود، یعنی در روابطی که با مردم دارد […] [۵] ساختار جامعه این‌گونه است. در مورد مقدمه توضیحی می‌دهم تا به نتیجه برسیم.

جامعه در واقع مجموعۀ پیوندهای افراد با یکدیگر است. اگر فرض کنیم هزار انسان، هریک در خانۀ خود، در غار تنهایی خود زندگی کنند و هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند، نه داد و ستد کنند و نه خرید و فروشی و هیچ تعاملی با دیگران نداشته باشند، چنین افرادی طبیعتاً جامعه تشکیل نمی‌دهند؛ زیرا این هزار نفر به‌تنهایی زندگی می‌کنند. چه زمانی جامعه شکل می‌گیرد؟ هنگامی که افراد با یکدیگر پیوند داشته باشند و داد و ستد کنند، وگرنه هزار نفری که هر یک در خانۀ خود و جدای از دیگران زندگی کنند و هیچ پیوند و تعاملی با دیگران نداشته باشند، جامعه تشکیل نمی‌دهند، بلکه فقط «هزار نفر» هستند و نه جامعۀ واحد. ولی اگر ده نفر با یکدیگر تعامل داشته باشند، جامعه تشکیل می‌دهند.

ولایت همه نیروهای جامعه را بسیج می‌کند

بنابراین، حقیقت جامعه به افراد و پیوند و تعامل میان آن‌هاست. حقیقت جامعه این است. پس همان‌گونه که انسان یا مؤمن است یا غیرمؤمن، جامعه نیز یا مؤمن است یا غیرمؤمن. چه زمانی جامعه مؤمن است؟ زمانی که پیوندهای آن بر پایۀ ایمان به خدا استوار باشد. جامعۀ غیرمؤمن نیز جامعه‌ای است که در آن، پیوندهای میان افراد بر پایۀ ایمان به خدا استوار نباشد. فرق میان جامعۀ مؤمن و جامعۀ غیرمؤمن این است. بر این اساس، فعالیت‌های اجتماعی مانند خرید و فروش و کشاورزی و مدیریت و نگارش و تعامل و دید و بازدید و… می‌تواند برخاسته از ایمان به خداوند باشد. فعالیت‌های من در مقام یک فرد، بر دو گونه است:

۱. فعالیت‌هایی همچون نماز و عبادات و اخلاقیات که با انگیزۀ ایمان به خدا انجام می‌دهم. این‌گونه فعالیت‌ها، اصل و مبنای [اعتقادی] من را که همان ایمان به خداوند است، در درون من تقویت می‌کند.

۲. گونۀ دوم، فعالیت‌های اجتماعی است که با انگیزۀ ایمان به خدا انجام نمی‌دهم. این فعالیت‌ها نیز ایمان به اصل و مبنای دیگری را در قلب من تقویت می‌کند، هرچند آن ایمان، ایمان به انسان باشد؛ زیرا ایمان به انسان نیز بر دو گونه است: گاه ایمان من به انسان برگرفته از ایمان من به خداوند است و گاه، ایمانی مطلق و مستقل است. مفهوم انسان از نگاه مؤمن با مفهوم انسان از نگاه غیرمؤمن متفاوت است. بنابراین، وقتی انسان مؤمن فعالیت‌های اجتماعی خود را بر اساس ایمان به خداوند انجام دهد، میان ایمان و نفس و جان او هماهنگی و سازگاری پدید می‌آید.

بنابراین، ولایت یعنی پذیرفتن اینکه اطاعت از ولیّ واجب است و باید به او کمک کرد تا جامعه‌ای تشکیل دهد و محیطی فراهم آورد که انسان به شیوه‌ای سازگار با روح و جان خود، در آن زندگی کند و رشد یابد، وگرنه وقتی انسان در جامعه‌ای غیرمؤمن و ناسازگار با ایمان خود زندگی کند، فعالیت‌های اجتماعی او مبنا و انگیزه‌ای دیگر را تقویت می‌کند که با مبنا و انگیزۀ نخستین او، یعنی ایمان به خداوند، متفاوت است و بدین ترتیب، انسان در ورطۀ دوگانگی و تناقض می‌افتد و تباه می‌شود و بارور نمی‌شود.

در حالی که اگر خاستگاه فعالیت‌های انسان در عرصۀ اجتماعی، ایمان به خداوند باشد، در روابط و کارهای اجتماعی خود فردی مؤمن است و همۀ فعالیت‌های او ایمان او را تقویت می‌کند و بدین ترتیب، او فردی استوار و هماهنگ می‌شود و از ایمان خود پاسداری می‌کند. نگهداری از دین و ایمان برای کسی که ادعا می‌کند می‌تواند در جامعه‌ای غیرمؤمن، زندگی کند ولی انسانی مؤمن باقی بماند، مانند نگه داشتن ذغال افروخته در دست است. آینده‌ای که ما در آن زندگی خواهیم کرد، این‌گونه خواهد بود.

من با تکیه بر ایمان خود کارهایی را انجام می‌دهم و این کارها ایمان مرا رشد می‌دهند. از سوی دیگر، من در جامعه زندگی می‌کنم و فعالیت‌های دیگری نیز انجام می‌دهم. هر عملی که از انسان سر می‌زند، مبنای فکری و اعتقادی او را تقویت می‌کند و می‌پروراند. برای نمونه، اگر شما امروز از چیزی بترسید و از آن بگریزید، این گریختن شما، عامل ترس را در شما تقویت می‌کند، ولی اگر در برابر آن بایستید، عامل شجاعت را در خود رشد داده‌اید. انسان مجموعه‌ای از عناصر جدا از یکدیگر نیست و هرگونه فعالیت بیرونی بر گرایش‌های درونی و روحی او بازتاب دارد. بنابراین، انسان نمی‌تواند در جامعه‌ای غیرمؤمن زندگی کند و در عین حال، ایمان خود به خداوند را حفظ کند، مگر از راه مجاهدت و جنگ و دفاع و درگیری پیوسته. راهی که دین برای این امر به ما می‌آموزد، تشکیل جامعه‌های کوچک است: «وَتَوَاصَوا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوا بِالصَّبْرِ» [۶] بنابراین:

اولاً، اصل ولایت، امکان شکل‌گیری جامعه‌ای صالح را فراهم می‌کند و نقش این جامعه در پرورش انسان، بیش از نقش نماز و زکات و حج و جهاد و روزه است. از این روست که گفته‌اند: «بر هیچ چیز به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.»

ثانیاً، فرمان‌بری انسان از ولی، و فرمانبری افراد امت از ولیّ، که همان مفهوم ولایت است، به معنای هماهنگ‌سازی فعالیت‌های امت و سامان بخشیدن به تلاش‌های افراد است. در این صورت است که فعالیت‌های انسان، نظام‌مند و هدفمند و در مسیر واحد خواهد بود و تباه نخواهد شد و اختلاف و جدایی میان افراد امت پیش نخواهد آمد. در صورتی که جامعه بتواند تلاش‌های افراد خود را هماهنگ و همسو کند، جامعه‌های کوچک قدرتی سترگ پدید خواهند آورد. تجربه‌های تاریخی بهترین گواه بر این حقیقت است. بهترین شیوه برای هماهنگ کردن نیروها و توانایی‌های جامعه، اصل ولایت است؛ بدین‌معنا که فعالیت‌های هر یک از افراد جامعه، برخاسته و برگرفته از ولایت باشد. بنابراین، ولایت به معنای تشکیل جامعه و هماهنگ‌سازی نیروهای افراد است.

نکتۀ دیگری که در این بحث مطرح می‌شود، قداست اطاعت کردن است. گاه من تنها به «انسان» ایمان دارم و فعالیت اجتماعی خود را بر مبنای این ایمان انجام می‌دهم و گاه فعالیت‌های اجتماعی من برخاسته از ایمان به «انسان» ی است که آفریدۀ خدا و آفریده شده از خداست و آغاز و پایان او خداوند است. وقتی فعالیت‌های من برخاسته از ایمان من به خداوند باشد، اطاعت کردن من رنگ قداست به خود می‌گیرد، یعنی اطاعت کردن در جامعۀ دینی یکی از واجبات به شمار می‌آید و مقدس است و انسان در ازای آن ثواب و پاداش می‌گیرد.

این نوع خاص از اطاعت کردن، نیروهای دیدنی و نادیدنی موجود در زندگی انسان را بسیج می‌کند، زیرا انسان نیروهای بسیاری دارد: بخشی از نیروهای او روشن است، به حساب می‌آید، مهارشدنی است و امکان جهت‌دهی آن وجود دارد و بخشی از نیروهای او نادیدنی است، که اگر ایمان به لزوم اطاعت و قداست فرمان‌بری وجود نداشته باشد، سازمان دادن و جهت‌دهی آشکار آن‌ها ممکن نیست.

بنابراین، ولایت همۀ نیروهای فرد را بسیج می‌کند. ولایت همۀ نیروهای جامعه را بسیج می‌کند و بزرگ‌ترین نیروی ممکن را از دل جامعه پدید می‌آورد و سپس جامعه‌ای را شکل می‌دهد که انسان در آن رشد کند و از نظر ایمان و اخلاق، با آن هماهنگ باشد. در غیر این صورت، یعنی اگر پیوندهای اجتماعی از طریق ایمان به خدا سامان‌دهی نشود، این پیوندها در درون انسان معبود دیگری را پدید می‌آورد: «أَفَرَأَیْتَ مَن اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ» [۷] منظور از «هوسش را چون خدای خود گرفت» چیست؟ آیا معقول است که انسان هوای نفس خود را بپرستد؟ آیا کسی برای خود نماز می‌خواند؟ پس معنای «هوسش را چون خدای خود گرفت» چیست؟ منظور این است که بزرگ‌ترین انگیزه و هدف انسان و خاستگاه همۀ فعالیت‌های او، هوا و هوس و خودخواهی او باشد؛ معنای خودپرستی این است. اگر ما فعالیت‌های اجتماعی‌مان را برای منافع خود انجام دهیم و هدف، «من» باشد، بدین معناست که من ایمان خود را با خودخواهی و هوس خود تقویت کرده‌ام و رشد داده‌ام و در درون خود معبودی غیر از خداوند ساخته‌ام و تراشیده‌ام که نامش «من» است.

بر این اساس، اگر فعالیت‌های اجتماعی برخاسته از ایمان به انسانِ جدا از خدا باشد، که آن را «سکولاریسم» می‌نامند، بدان‌معناست که من در همۀ داد و ستدها و در همۀ ارتباطات و تعاملات خود بر معبود دیگری غیر از خداوند، که نامش انسان است، تأکید کرده‌ام. اگر انسان دو هدف و دو انگیزه داشته باشد: خدا و انسان؛ یا خدا و خودمحوری؛ یا خدا و نژادپرستی؛ یا خدا و گروه‌گرایی؛ و مانند آن، در این صورت نمی‌تواند همۀ تلاش خود را در یک جهت قرار دهد و به سمت آن حرکت کند. اگر برای انسان مبنا و هدف و انگیزه‌ای غیر از خدا در نظر بگیریم، او را نابود و پراکنده کرده‌ایم و نبوغ و استعدادش را تباه کرده‌ایم و وحدت موجود در میان نیروها و توانمندی‌های او را از بین برده‌ایم.

ولایت همۀ نیروهای فرد را بسیج می‌کند. ولایت همۀ نیروهای جامعه را بسیج می‌کند و بزرگ‌ترین نیروی ممکن را از دل جامعه پدید می‌آورد و سپس جامعه‌ای را شکل می‌دهد که انسان در آن رشد کند و از نظر ایمان و اخلاق، با آن هماهنگ باشد

بر این اساس، ولایت بنیاد همۀ این ویژگی‌ها و دستاوردهاست و نبودِ ولایت به جامعه‌ای می‌انجامد که در آن اگر کسی بخواهد دین‌داری کند، همچون کسی است که ذغال افروخته را در دست گرفته باشد؛ یعنی همین جامعه‌ای که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم. باید بدانیم که اگر انسان در فعالیت‌های اجتماعی خود بر مبنای ولایت و اطاعت از خداوند حرکت نکند، هیچ امیدی، هیچ امیدی به سعادت او نیست. سعادت انسان در چنین شرایطی امکان‌پذیر نیست و هرگونه تلاشی صرفاً راه‌حلی موقت است.

جامعۀ ماده‌گرای جدید که روابط، زیرساخت‌ها، قوانین و فعالیت‌های آن بر پایۀ ماده و مصلحت استوار است، نمی‌تواند سعادتمند شود و به چیزی که با ایمان او سازگار باشد، دست یابد و همۀ راه‌حل‌های موقت و داروها و همۀ تلاش‌ها برای کاستن از سرکشی‌ها و اختلاف‌ها، تلاش‌هایی ناکام و شکست‌خورده است که تنها اندک زمانی کارساز می‌افتد و سپس بی‌اثر می‌شود. هیچ امیدی نیست که تمدن مادی با هیچ‌یک از دو شکل کنونی آن، بتواند انسان را به نتیجه‌ای سازگار با انسانیت و حیات حقیقی و رو به تکامل او برساند.

ولایت این است و از آنجا که ولایت همان‌گونه که گفتم قوانینی اجرایی در ضمنِ قوانین عمومی است، باید در آن همان اصل و مبنایی رعایت شود که در تشریعِ اصل دین مراعات می‌شود. اینجاست که نیاز ما به نص یا تشریع رخ می‌نماید.

چرا گفته‌اند قانون‌گذاری دینی باید آسمانی و الهی باشد؟

خداوند به انسان عقل داده است و ممکن است روزی انسان به تکامل برسد و به همه چیز پی ببرد. چرا می‌گوئیم خداوند باید قانون‌گذاری کند؟ به چه علت؟ زیرا انسان خردمند و دانا هر اندازه هم آگاه و معلوماتش گسترده باشد، از عوامل زمینی تأثیر می‌پذیرد، زیرا انسان موجودی زمینی است و منافع فردی و خانوادگی و منطقه‌ای و نژادی و فرهنگ‌های پیشین و آرزوها و محدودیت‌های فکری در او تأثیر می‌گذارد. تلاش برای جدا کردن انسان از واقعیتی که با آن روبه‌روست، خطایی جبران‌ناپذیر است. هر شریعت و هر قانونی که ساختۀ اندیشۀ بشری باشد، تأثیرپذیرفته از عواملی است که خود انسان نیز از آن‌ها تأثیر می‌پذیرد و چنین قانونی نمی‌تواند به سود همۀ انسان‌ها باشد؛ گاه به سود اکثریت است و گاه به سود اقلیت حاکم. همواره قوانینی که برگرفته از اندیشۀ بشری بوده است، از دیدگاه‌ها و منافع شخصی یا گروهی یا حداقل از طرز تفکری خاص تأثیر پذیرفته است.

این وضع ما را بر آن می‌دارد که بگوییم ما نیازمند قانون‌گذاری الهی هستیم؛ قانونی که نه از کشور، نه از منطقه، نه از خانواده، نه از نژاد، نه از هوا و نه از بلندی و پستی تأثیر نمی‌گیرد و تنها از جانب خداوندی است که پروردگار انسان است. همان‌چه ما را بر آن می‌دارد تا به دنبال شریعتی آسمانی باشیم که از چیزی تأثیر نپذیرفته باشد، ما را بر آن نیز می‌دارد که بگوییم پیامبر نیز باید از سوی خداوند باشد؛ زیرا ولایت، نوعی قانون‌گذاری در چارچوب قانون‌گذاری عمومی است و زیرا ولایت، اجرای این قوانین است و از سویی، ذات انسان حتی در مورد قوانین جزئی نیز از عوامل و منافع فردی و منطقه‌ای و خانوادگی و نژادی تأثیر می‌پذیرد. از این روست که گفتیم و گفته‌اند: ولایت نیز به نص نیاز دارد.

بنابراین، ولایت مقام باعظمتی است و ولیّ باید والاترین و بلندمرتبه‌ترین فرد امت باشد تا از همۀ گرایش‌ها و مصالح فردی فراتر رود. ولایت باید در دست کسی باشد که با حق همراه است و حق نیز با اوست و هرکجا باشد، حق نیز همان‌جاست. کسی باید ولیّ باشد که ایمان را در ژرفای وجودش وارد کرده و آن را معیار و مقیاس زبان و گفتار و رفتار و پندار و دوستی و دشمنی خود قرار داده باشد و این معنای همان چیزی است که علامه علایلی در کتاب المرجع دربارۀ امام گفته است که امام همان تراز چوبی در بنایی است که بنّاها برای راست بودن ساختمان به کار می‌برند. ما امروزه برای مثال از تراز جیوه‌ای استفاده می‌کنیم. امام در زبان و کردار و اندیشه و گواهی دادن و حتی در خطورات ذهنی خود، تراز است. امام علی (ع) تنها کسی است که پیامبر (ص) دربارۀ او فرموده است که من ترازوی اعمالم و علی شاهین آن ترازوست.

بنابراین، ولایت از آنِ کسی است که ایمان در ژرفای قلبش وارد شده و زبان و عمل و قلب و اندیشۀ او را به معیار تبدیل کرده باشد. این مقام باید به والاترین فرد واگذار شود؛ به کسی که شخصیتی متناقض و دوگانه نداشته باشد و هرگز در برابر بتی سجده نکند و نکرده باشد. این مقام باید به علی بن ابی‌طالب (ع) داده شود.

ولایت که مقام اجرایی و قانون‌گذاری در درون چارچوب‌های کلی است، از همان ابتدای دعوت پیامبر (ص) آغاز شد، از همان روزی که رسول خدا (ص) مأمور بیم دادن خویشان شد و دعوت خود را علنی کرد: «وَأَنذِر عَشِیرَتَکَ الأقرَبینَ» [۸] حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده است که احمد بن حنبل و طبری و ابن اثیر و ابوالفداء و ملأ علی متقی و حلبی نیز آن را در کتاب‌های خود آورده‌اند: هنگامی که پیامبر مأمور به دعوت خویشان شد، خاندان عبدالمطلب را فراخواند. این نخستین دعوت عمومی بود. پیامبر (ص) در میان آن‌ها سخن گفت و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند من هیچ جوانی در عرب سراغ ندارم که چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام، برای قوم خود آورده باشد. من برای شما سعادت دنیا و آخرت را آورده‌ام. خداوند به من فرمان داده است که شما را به سوی او فراخوانم. کدام یک از شما در این راه مرا یاری می‌کند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟» همه خاموش ماندند و تنها علی (ع) که جوان‌ترین فرد در میان آنان بود و چشمانش ضعیف‌تر و ساق‌هایش باریک‌تر بود، برخاست و گفت: «ای پیامبر خدا من یاور تو هستم.» پس پیامبر (ص) دست بر گردن او گذاشت و گفت: «او برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. پس به سخن او گوش دهید و از او اطاعت کنید.» [۹]

می‌دانید که حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر بود و امکان نداشت مقام نبوتش پس از او به فرد دیگری برسد، ولی در مورد ولایتش چنین چیزی ممکن است. ولایت دومین مقام پیامبر (ص) بود؛ یعنی مقام اجرایی و حکمرانی. وقتی دریافتیم که مسئولیت پیامبر (ص) همان ولایت بود، نتیجه می‌گیریم که او می‌بایست از همان نخستین روزِ به عهده گرفتن ولایت، جانشین داشته باشد تا مثلاً اگر در هنگام جهاد کشته می‌شد، کسی باشد که امانت را ادا کند و راه را ادامه دهد. از این رو، از همان نخستین روز رسالت، این ولایت، یعنی قانون‌گذاری جزئی در چارچوب قانون‌گذاری کلی واجب شد. این ولایت، بی‌تردید نیازمند نص بود تا امت رشد و پرورش یابد.

بنابراین، دورۀ ولایت دوره‌ای محدود قرار داده شد، به گونه‌ای که از دوازده نسل فراتر نرفت. در احادیثی از پیامبر اکرم (ص) که بخاری و مسلم و ابوداود و احمد بن حنبل و حاکم و ابونعیم و ابن حجر و سیوطی و ملاعلی متقی آن‌ها را نقل کرده‌اند، آمده است که پیامبر (ص) بارها فرمود جانشینان او دوازده نفرند. این دوره، دورۀ تربیت، یا به تعبیر امروزی، دورۀ انقلاب بود. این دوره، برای آن بود که امت بالنده شود و به جایگاهی برسد که بتواند مشکلات کوچک را پشت سر بگذارد و از اهداف و منافع شخصی فراتر رود.

حال این ولایت باید به فردی که از او یاد کردیم، سپرده شود؛ فردی که ولایت را برای خود غنیمت نشمارد، بلکه آن را مسئولیت و وظیفه بداند و بگوید: «آیا به همین راضی باشم که مرا امیرالمؤمنین می‌گویند و با مردم در سختی‌های روزگارشان شریک نباشم؟ یا آنکه در سختی زندگی پیشوایشان نشوم؟» [۱۰] یا خطاب به عاصم بن زیاد زاهدپیشه که خانه و خانوادۀ خود را رها کرده بود و لباس زبر پوشیده بود، و برادرش از او نزد علی (ع) شکایت برده بود، بگوید: «ای عاصم، ای دشمن کوچک خویش، شیطان ناپاک می‌خواهد که تو را گمراه کند. آیا به زن و فرزندت ترحم نمی‌کنی؟ پنداری که خدا چیزهای نیکو و پاکیزه را بر تو حلال کرده ولی نمی‌خواهد که از آن‌ها بهره‌مند گردی؟ تو در نزد خدا از آنچه می‌پنداری، پست‌تر هستی.» عاصم به امام (ع) گفت: «ای امیر مؤمنان، تو خود پارساتر از منی و سختی زندگی را بیش از من تحمل می‌کنی. چرا تو خود عملی را انجام می‌دهی که مرا از آن بازمی‌داری؟» امام (ع) به او فرمود: «وای بر تو، مرا با تو چه نسبت؟ خداوند بر پیشوایان دادگر مقرّر فرموده که خود را در معیشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بینوا را رنج بینوایی به هیجان نیاورد و موجب هلاکتش نشود.» [۱۱] او سیر نمی‌خورد، مبادا در حجاز یا یمامه کسی باشد که به قرص نانی امید نداشته یا مزۀ سیری را نچشیده باشد. [۱۲]

ولایت از آنِ کسی است که این‌گونه باشد؛ کسی که دردهای امت را احساس کند و این احساس درد در سخنانش آشکار باشد. امام علی (ع) در یکی از خطبه‌های خویش از حملۀ دشمن به سرزمین‌های اسلامی در عصر خویش گلایه می‌کند و می‌گوید آنان به شهر انبار آمدند و آنجا را تصرف کردند و مرزداران را از آنجا راندند و حاکم آن شهر را کشتند. سپس می‌فرماید: «شنیده‌ام که هرکدام از آن‌ها که بر زن مسلمانی یا بر زنی از اهل ذمّه داخل می‌شده، خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره‌اش را می‌ربوده و آن زن جز آنکه «إنّا لله وَإنّا إلَیهِ راجِعُون» گوید و از او ترحم جوید، چاره‌ای نداشته است و آن‌ها پیروزمندانه با غنایم، بی‌آنکه زخمی بردارند یا قطره‌ای از خونشان ریخته شود، بازگشته‌اند. اگر مرد مسلمانی پس از این رسوایی از این اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد، بلکه مرگ را سزاوارتر است.» [۱۳] ای شگفتا… او این‌گونه ماجرایی را که در گوشه‌ای از جهان اسلام رخ داده، شرح می‌دهد. این، احساس یک حاکم است. این، احساس یک ولیّ است. این، احساس قلب کسی است که از دردهای امت خویش رنج می‌برد و همین احساس است که او را شایستۀ ولیّ بودن می‌کند.

در جایی دیگر، امام آن‌ها را اندرز می‌دهد و می‌گوید: «به خدا اگر تنها آنان را می‌دیدم و آنان زمین را پر می‌کردند، نه باک داشتم و نه می‌هراسیدم.» [۱۴]

امام (ع) در ادامه برای اینکه به آنان بفهماند که این شجاعت، امری ذاتی و مختص علی نیست و آن‌ها به هیچ وجه از آن بی‌بهره نیستند، بلکه هریک از آن‌ها اگر ایمان علی را داشته باشد، می‌تواند به‌تنهایی در برابر جماعتی بایستد که زمین را پر کرده‌اند، می‌فرماید: «من از گمراهی آنان و رستگاری خود نیک آگاهم و با یقین از جانب پروردگارم، همراه.» [۱۵]

تا زمانی که یقین دارم آن‌ها در گمراهی‌اند و من بر حق هستم، چرا بترسم؟ پس همۀ شما نیز به‌تنهایی می‌توانید در برابر جماعتی که زمین را پر کرده‌اند، بایستید. امام (ع) در ادامه فرموده است: «من به دیدار خداوند و ثواب نیکویی که مرا ارزانی دارد، امید بسته‌ام و منتظر آن هستم، ولی اندوه من از این است که مشتی بی‌خردان و تبهکاران این امت، حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما حرام نوشید و حدّ اسلام بر او جاری شد. و از آنان کسی است که به اسلام نگروید تا بخشش‌هایی بدو عطا شد. اگر نه از حکومت اینان بر شما بیم داشتم، هرگز شما را برنمی‌انگیختم و سرزنش نمی‌کردم و فرا نمی‌خواندم و تحریکتان نمی‌کردم، بلکه تا سر برمی‌تافتید یا سستی به خرج می‌دادید، رهایتان می‌کردم.» امام (ع) سپس ما را در عصر حاضر ندا داده و فرموده است: «آیا نمی‌بینید سرزمین‌هایی که در تصرف داشتید، نقصان یافته و شهرهایتان یک یک فتح می‌شود و کشورهایتان از دست می‌رود و بلادتان مورد حمله و هجوم دشمن قرار گرفته است؟ روی به رزم دشمنتان نهید، خدایتان بیامرزاد. در خانه‌ها درنگ مکنید که به ستم گرفتار خواهید شد و به خواری خواهید افتاد و نصیبتان اندک خواهد شد.»

سپس جمله‌ای فرمود که در تاریخ ضرب‌المثل شده است: «مردان سلحشور همواره بیدارند، که هر که خود به خواب رود، دشمنش به خواب نرفته است.» [۱۶]

ولیّ، قلب امت است و به خاطر آنان و محنت‌هایشان می‌تپد. ما امروز پس از تبیین مفهوم ولایت و پس از ذکر این گزیدۀ کوتاه از سیرۀ امام، گوش فرا می‌دهیم تا با ولایت علی (ع) بیعت کنیم. معنای ولایت چیست؟ معنای آن محبت و دوستی نیست. معنای ولایت، حرکت کردن به همراه ولیّ و پیمودن راه او و فرمان‌بری از فرمان‌های اوست. حرکت کردن به همراه امام، همین آموزه‌هایی است که امام برای ما فرموده و به گوش ما رسانده. امام می‌فرماید: انسان از ترس مرگ، به کام مرگ می‌افتد. انسانی که در خانه‌اش بر او حمله می‌برند، خوار می‌شود. انسانی که به زندگی خود چنگ زده است و آن را وسیله‌ای برای کرامت و تعالی و رسیدن به اهدافش نمی‌داند، نمی‌تواند موفق باشد و به نگهبان زندگی خود تبدیل می‌شود. اگر انسان نگهبان زندگی خود شود، همه چیز را در راه نگه داشتن آن از دست می‌دهد، ولی اگر زندگی برای او ابزار باشد، از آن در راه حفظ کرامت و سربلندی خود بهره خواهد برد. کار و حرکت در راه علی (ع) نیازمند جهاد و کوشش است، نه اینکه تنها حرف بزنیم و مسئولیت را به گردن دیگران بیندازیم.

برادران، «کُلُّکُم راعٍ وَکُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعیّتِهِ» [۱۷] (همۀ شما نگهبان و مسئولید و همۀ شما نسبت به زیردستانتان مسئولیت دارید.) ما امروز با تمدن سرکش مادی روبه‌رو هستیم که جنگ‌های موجود در فلسطین و ویتنام و هر کشور دیگری، از دستاوردهای طبیعی آن است. فکر نکنید این فلان رئیس‌جمهور یا فلان رهبر در آمریکا یا اروپا یا روسیه است که اوضاع را به دست گرفته است، نه، تمدن مادی است که همه چیز را مسخّر کرده است. جانسون و امثال او، ابزارند. این روند طبیعی تمدن مادی است و این‌ها نیز نتایج حتمی آن است. ما هیچ چاره و راه گریزی نداریم جز اینکه به سوی خدا بازگردیم و روابط خود را بر اساس ایمان به خدا تعریف کنیم. راهی نداریم جز اینکه هریک از ما، مخلصانه، فداکارانه و مؤمنانه از خودش شروع کند.

ما باید احساس مسئولیت کنیم و از سستی و تنبلی به در آییم. اگر ما خاستگاه حرکت‌های خود را منافع فردی و مادی خود بدانیم، هرگز پیروز نمی‌شویم، زیرا به هوا و هوس خود ایمان داشته‌ایم، نه به خدا. اگر ما خود را در این دنیا ناتوان و در اقلیت و بی‌یاور بدانیم و اگر بر ایمان خود به خداوند تکیه نداشته باشیم و او را بزرگ‌ترین پشتوانه در زندگی و در مسیر حرکت خود ندانیم، در این صورت ما مستضعف هستیم. قدرت و توانایی ما در این است که احساس کنیم با کسی پیوند داریم که آسمان‌ها و زمین در دست اوست؛ کسی که «السَّماوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ.» [۱۸]

پیوند داشتن با خدا با شعار دادن و توهم نیست، بلکه باید در زندگی خود توکل داشته باشیم و این احساس را در خود تقویت کنیم، تا از این راه توانمند شویم. باید از این خواری و زبونی بیرون آییم. باید خود را برای سخت‌کوشی و زندگی دشوار پرورش دهیم. باید در خود بیندیشیم. این زندگی که ما داریم، زندگی نیست؛ خواری و زبونی است. سرنوشت ما آیندۀ ماست که همان امید و آرزوی ماست. زندگی انسان به امید اوست، زیرا اگر امیدی نداشته باشد و برای آینده در انتظار چیزی نباشد، از آیندۀ خود جدا افتاده است. زندگی انسان همان امید اوست. امید یعنی انتظار سرنوشتی بهتر از امروز، در آینده.

امید بر دو گونه است: یک گونۀ آن، آرزو کردن بدون فراهم کردن ابزارهای منطقی آن است. امام علی (ع) دربارۀ چنین آرزویی فرموده‌اند که فریب‌دهندۀ انسان‌های احمق است. کسی که منتظر است تا آینده‌ای درخشان در برابر خود بیابد، بدون آنکه برای رسیدن به آن تلاش کند، احمق است. گونۀ دوم «امید» همان چیزی است که خودت برای آن برنامه‌ریزی می‌کنی و خودت اصول و قواعد آن را مشخص می‌کنی و خودت آن را می‌سازی. آینده‌ات به دست خودت است یا به دست دیگران؟

این وضع، زندگی نیست؛ مردگی است. امام علی (ع) می‌فرماید: «اگر کسی از این اندوه بمیرد، سرزنشی بر او نیست.» دوباره می‌گویم: اگر هر یک از ما، به اندازۀ توان خود، به اندازۀ رمق خود، به اندازۀ مسئولیت‌های اندک خود و در چارچوب کوچک خود، فداکاری و مجاهده نکند و اخلاص نورزد، هیچ بهره‌ای نخواهیم برد و جز ته‌مانده‌ای همچون ته‌ماندۀ ظرف غذا برای ما باقی نخواهد ماند و همین وضع و همین سرنوشت ادامه خواهد یافت. به همین مقدار که البته طولانی شد بسنده می‌کنم تا این فرصت برای خودم و دیگر برادران فراهم شود که از سخنان پاکیزۀ دیگر سخنرانان بهره‌مند شویم. خداوند همۀ ما را موفق گرداند.

پی نوشت‌ها:

[۱]. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است.» (احزاب، ۶)

[۲]. بُنِیَ الإسلامُ عَلی خَمسٍ عَلی الصلوةِ وَالزَّکاةِ وَالصِّومِ وَالحَجِّ وَالوَلایَةِ وَلَم یُنادَ بِشَیءٍ کَما نُودِیَ بِالوَلایَةِ.» کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، پیشین، ج ۲، ص ۱۸.

[۳]. پیشین، ج ۲، ص ۱۹.

[۴]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولوالامر خویش فرمان برید.» (نساء، ۵۹)

[۵]. این بخش از سخنرانی امام موسی صدر به علت نامفهوم بودن سند، جاافتادگی دارد. و.

[۶]. «و یکدیگر را به حق سفارش کردند و یکدیگر را به صبر سفارش کردند.» (عصر، ۳)

[۷]. «آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد، دیده‌ای؟» (جاثیه، ۲۳)

[۸]. «خویشاوندان نزدیکت را بترسان.» (شعرا، ۲۱۴)

[۹]. ر. ک: مفید، محمد بن محمد، پیشین، ج ۱، ص ۷ و ۵۰.

[۱۰]. شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۴۱۸، نامۀ ۴۵.

[۱۱]. پیشین، ص ۳۲۴ ۳۲۷، خطبۀ ۲۰۰.

[۱۲]. ر. ک: پیشین، ص ۴۱۸، نامۀ ۴۵.

[۱۳]. ر. ک: پیشین، ص ۶۹ ۷۰، خطبۀ ۲۷.

[۱۴]. ر. ک: پیشین، ص ۴۵۲، نامۀ ۶۲.

[۱۵]. پیشین.

[۱۶]. ر. ک: پیشین.

[۱۷]. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، پیشین، ج ۷۲، ص ۳۸.

اخبار مرتبط
کلمات کلیدی
ثبت دیدگاه