آخرین اخبار
کد خبر : 23451 تاریخ ثبت : 1401/12/1 18:33:04

کتاب«تمام نهج البلاغه»چه افزوده‌هایی بر کتاب سید رضی دارد

کتاب تمام نهج البلاغه پس از ۲۰ سال تحقیق، پژوهش و گردآوری و تنظیم نوشته شده است و در این کتاب، همه ادعیه و مناجات‌های امام علی (ع) همراه با سند ذکر شده است.

به گزارش واحد خبری کانون شیفتگان حضرت قائم (عج) به نقل از مهر ، نوگرایی در دنیای اسلام در همه جوانب زندگی مسلمانان بروز کرد. از جلوه‌های بروز آن می‌توان به توجه جدی نسبت به منابع اسلامی و نگاهی نو به این منابع و اصولاً نهضت بازگشت به مبانی غنی اسلامی اشاره کرد. کتاب نهج‌البلاغه که گردآوری بخشی از سخنان و مکاتبات امیرمؤمنان علی (ع) است، به دلیل داشتن مفاهیم و موضوعات، سیاسی منبعی برای حکمت اصول سیاسی اسلام است که توجه همگان را جلب کرده است. توجه دوباره به نهج‌البلاغه همزمان با آغاز نهضت اسلامی در اوایل دهه چهل شمسی است و با تأکید امام خمینی و تلاش‌های متفکران و پژوهشگران و فعالان نهضت اسلامی نظیر آیت الله طالقانی، آیت الله خامنه‌ای، شهید مطهری، محمدرضا حکیمی، آیت الله جوادی آملی، محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و… که در جنبش اسلامی ایران معاصر حضور جدی داشتند، از نهج‌البلاغه در اخذ اصول حکمت سیاسی اسلام بهره برده شد.  در سلسله مطالب، گزارش‌ها و گفت‌وگوهای «بازگشت به نهج‌البلاغه» به تبیین و واکاوی هم موضوعات مرتبط با این کتاب شریف و آموزه‌هایش خواهد پرداخت.

یکی از کتبی که سعی در جمع‌آوری سخنان امیرالمومنین (ع) داشته است ولی کار خود را منطبق با نهج‌البلاغه سید رضی انجام داده است، کتاب تمام نهج‌البلاغه است.

تمام نهج البلاغه

تمام نهج البلاغه کتابی به زبان عربی، حاوی سخنان امام علی (ع) به تحقیق حجت الاسلام سید صادق موسوی است. مطالب این کتاب، از نهج‌البلاغه بیشتر است. به‌گفته نویسنده، این کتاب پس از ۲۰ سال تحقیق، پژوهش و گردآوری و تنظیم نوشته شده است. در کتاب تمام نهج‌البلاغه، همه ادعیه و مناجات‌های امام علی (ع) همراه با سند ذکر شده است. متن اصلی نهج‌البلاغه در این کتاب، با خط پر رنگ و متن‌هایی که اضافه شده با خط کم‌رنگ به‌نگارش درآمده است. این کتاب ابتدا در هشت جلد و سپس در سال ۱۳۹۲ شمسی در یک جلد به چاپ رسید. کتاب تمام نهج‌البلاغه ابتدا در هشت جلد در بیروت و سپس در یک جلد در سال ۱۳۹۲ ش چاپ شد. این کتاب با سخنانی از امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای درباره اهمیت نهج‌البلاغه، مقدمه شیخ محمد عساف و خطبه سید رضی آغاز شده است. آیت الله جوادی آملی در ضمن شرح حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه به این کتاب نیز توجه ویژه ای داشته است. یکی از دروسی که از دیرباز در حوزه‌های علمیه کمابیش رواج داشت و دارد، درس اخلاق است. آیت الله جوادی آملی در دوره جدید از درس اخلاق خود در سال تحصیلی جاری حوزه علمیه به شرح فرمایشات امیرالمومنین (ع) در نهج‌البلاغه می‌پردازد. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از شرح آیت الله جوادی آملی بر حکمت ۱۲۳ نهج‌البلاغه است:

کلمات نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مثل سایر ائمه (علیهم السلام) منسجم و علمی است، الا اینکه سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) فرصت نکردند که همه کلمات را جمع بکنند و خطبه‌ها یا نامه‌ها یا کلمات نورانی یکجا ذکر بشود؛ لذا خطبه‌ها تقطیع شده است و نامه‌ها تقطیع شده است و کلمات نقطیع شده است. گاهی به یک مناسبتی در تشییع جنازه و مانند آن وجود مبارک حضرت ارتجالاً یکجا به اندازه یک سوره قرآن سخنرانی می‌کنند، همه اش دقیق، عمیق، علمی. این چه قدرتی است خدا می‌داند!.

این کتاب متأسفانه تقطیع شده است، تجزیه شده است، تکه پاره شده است و نقل شد؛ لذا این کتاب در حوزه‌ها به عنوان یک مرجع علمی شناخته نشده است. بعضی از فقها یک بحثی را که از نهج‌البلاغه می‌خواستند نقل کنند می‌فرمودند: «و فی مرسلة الرضی»، این خیلی از عظمت و شکوه این کتاب کم می‌کند. یعنی یک روایت مرسله ای است که سند ندارد و سید رضی این را نقل کرد! این مرسله رضی کجا، نهج‌البلاغه علی کجا!.

این کتاب اصلاً در حوزه‌ها متروک بود و مثل همه ما که برای سخنرانی‌هایمان برای مواعظ خصوصی مان یک دفتری داریم و کلماتی را، بخشی از قرآن بخشی از روایات را، در آن جمع می‌کنیم، گویا سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) برای خودش این کلمات را انتخاب کرده است لذا این کلماتی که به عنوان کلمات قصار نقل شده است، قبلش معلوم نیست بعدش معلوم نیست!

ویژگی کتاب تمام نهج‌البلاغه

ما با دو عامل می‌توانیم کلمات معصومین را مثل سایر کلمات بفهمیم: یکی السباق، یکی السیاق. این حرفی است که در اصول برای همه ما ثابت شد. سباق همان است که «ما ینسبق من اللفظ الی الذهن» که در اصول از آن به تبادر یاد می‌شود. سیاق مشاهده قبل و بعد و شأن نزول و امثال ذلک است. ما وقتی سباق نداشته باشیم سیاق هم نداریم. ما وقتی قبل نداشته باشیم بعد نداشته باشیم، شأن نزول نداشته باشیم، سیاقی در کار نیست. وقتی از سیاق محروف شدیم سباق هم نداریم تبادر نداریم. از یک کلمه‌ای که قبلش معلوم نیست بعدش معلوم نیست، چه چیزی می‌خواهد به ذهن شما تبادر کند؟! لذا این کتابی که اخیراً به این صورت درآمده است بنام «تمام نهج‌البلاغه» از بهترین برکات است که این خطبه از اول تا آخرش مشخص می‌شود، علمی یعنی علمی! یک کسی می‌تواند از متن چیزی بفهمد، می‌گوید روی تبادر این جمله به این معناست. برای اینکه قبلش هم تأیید می‌کند بعدش هم تأیید می‌کند می‌شود السیاق. خودش هم ظهور دارد، السباق.

آن وقتی کلمات ارباً اربا شد نه قبل معلوم شد نه بعد معلوم شد، سیاق که رخت برمی بندد سباق را هم از دست می‌دهیم. فهمیدن نهج‌البلاغه بدون عامل سباق بدون عامل سیاق، همین می‌شود که گفته می‌شود «مرسله رضی»! چندین یعنی چندین سال قبل ما این مطلب را مطرح کردیم که گفتنِ مرسله رضی از جلال و شکوه این کتاب خیلی کم می‌کند. مرسله رضی چیست؟ این مسند است معتمد است سباق دارد سیاق دارد یک کتاب قوی است. الآن ما این کلمات کوتاه و نورانی حضرت را با مشاهده این کلمات مبسوطی که ایشان در کتاب شریف تمام نهج‌البلاغه دارد، فحص می‌کنیم تا معلوم بشود که قبلش چه بود؟ بعدش چه بود؟ تا السیاق به دست ما بیاید در سایه السیاق، السباق به دست ما بیاید وگرنه کلمه‌ای که نه اول دارد نه آخر دارد، چه چیزی از آن به ذهن شما می‌خواهد بیاید؟!

مطلب دیگر آن ست که بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) درباره معارف فراوان است، یکی درباره معرفت نفس است. درباره معرفت نفس فرمود انسان اگر خودش را بشناسد خداشناس خوبی خواهد بود [۱]، چه اینکه از وجود مبارک پیغمبر هم این حدیث نقل شده است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» [۲] بعد هم فرمود: «أَعْرَفُکُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه ‏» [۳] حالا یا این از اصل است یا از فر یعنی «أَعْرَفُکُمْ بِنَفْسِهِ»، کسی است که «أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه ‏» باشد یا نه، کسی اعرف به رب می‌شود که اعرف به نفس باشد.

به هر تقدیر معرفت نفس گاهی برای توحید است و به برکت توحید، مسئله وحی و نبوت است. گاهی - که قسمت مهم فرمایش حضرت است - برای معرفت امام است. ما قبل از اینکه امام بیرونمان را بشناسیم که علی بن ابیطالب و اهل بیت (علیهم السلام) هستند باید امام درونمان را بشناسیم. نفس و شؤون نفس یک دریای عظیمی است بالاخره امام ما کیست؟ ما هم قوای علمی فراوانی داریم هم قوای عملی فراوانی داریم. ما عقل نظری داریم برای اندیشه و زیر مجموعه عقل نظری، قوه واهمه است قوه خیال است که اینها کارشان فهمیدن است حالا یا کلی یا جزئی، یا صور خیالی و مانند آن. دستگاه اندیشه را این سه چهار نیرو اداره می‌کند، عقل نظری فرمانروای کل است واهمه و خیال همچنین هستند، در بعضی از امور خیال باید قوی باشد در بعضی از امور واهمه باید قوی باشد. در نهایت برای تصمیم گیری کل عقل نظری باید قوی باشد که انسان می فهمد. این قوا در حوزه و دانشگاه فعال است که آدم عالم می‌شود.

اما همان طوری که در بحث‌های قبل روشن شد هیچ کاری از حوزه و دانشگاه ساخته نیست، چون علم هیچ اثری در کار آدم ندارد. علم علم است. این خوب است، آن بد است، این حلال است، آن حرام است. ما با جزم که زندگی نمی‌کنیم، ما با عزم زندگی می‌کنیم. اراده، عزم، فعالیت، این به دست کیست؟ عمل به دست کیست؟ این هیچ ارتباطی با عقل نظری ندارد. عقل نظری کارش این است که این است، این خوب است، این حلال است، آن حرام است. بسیار خوب هست، خیلی چیزها هست! قرآن کریم می‌فرماید یک عده صد درصد یقین دارند که چه چیزی بد است، اما اعتنا نمی‌کنند ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ [۴]؛ یعنی یقین دارد که این کار اختلاس است، یقین دارد این کار بد است، اما انجام می‌دهد. چون عقل نظری فقط در حوزه و دانشگاه کاربرد دارد که عالم بشوند همین! عالم شدن، دانشمند شدن، فقیه شدن وَ وَ وَ نیمی از راه است. با علم که کار پیش نمی‌رود. با جزم که کار پیش نمی‌رود. آنکه حوزه بدن را اداره می‌کند عزم است که به دنبال عزم، اراده و فعالیت و کوشش می‌آید. این برای مسجد و سحرخیزی و نماز جماعت و نماز جمعه و قرآن و دعا و ناله و گریه است. این بله، آدم را می‌سازد. ما پنجاه درصد کارمان به وسیله عقل نظری است.

ائمه فرمودند بسیار خوب، عقل نظری خیلی خوب است عالم شدن واجب است و اصراری هم دارند که جامعه عالم بشود، قرآن هم اصراری دارد جامعه عالم بشود، ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ﴾ [۵] را قرآن گفته، وجوب تعلیم و تعلّم را قرآن گفته. مرحوم کلینی این روایت را نقل می‌کند که تعلیم قبل از تعلّم واجب است؛ یعنی ذات اقدس الهی قبل از اینکه به مردم بفرماید بروید عالم بشوید، به علما دستور داد که بروید معلّم بشوید «لأن التعلیم قبل العلم» [۶]. این بیان نورانی حضرت در کافی مرحوم کلینی است.

مسئله علم تأمین است هم برای علما هم برای متعلمین هم برای دیگران؛ اما فرمود که این علم ممکن است اصلاً به درد نخورد بلکه راهزن باشد: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾، این ﴿وَ اسْتَیْقَنَتْهَا﴾ یقینی تر و دقیق‌تر از «تیقّن» است. ﴿وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾. این یک اصل کلی قرآن است که یک عده خواه در حوزه خواه در دانشگاه یک مطلب را یقین می‌دانند که خوب است اما یا زیر میز یا روی میز! دست بردار نیستند. چرا؟ برای اینکه اینها امام ندارند. امام ما حوزه و دانشگاه نیست، امام ما عقل و استدلال و فلسفه و کلام و فقه و اینها نیست، امام ما «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» [۷] است. عقل عملی است.

این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که فرمود تدبیر، مدیریت، تصمیم، عزم، اراده، این کار را اداره می‌کند، منتها آنها کمکی اند، اول انسان باید عالم بشود بعد وقتی حوزه جزم محقق شد معلوم شد که چه چیزی حرام است و چه چیزی حلال است، چه چیزی پاک است و چه چیزی نجس است، این باید تصمیم بگیرد، عقل این است. این باید امام زندگی تان باشد. وقتی امام زندگی تان مشخص شد، شما می‌شوید امت این امام «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».

آن روایت‌ها که چند روز قبل خواندیم فرمودند حوزه کار خوبی است عالم بشوید مجتهد بشوید محقق بشوید، اما این علمتان را باید عقال کنید. عقال به دست عقل است، به دست حوزه و دانشگاه نیست. فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَلُ»، [۸] این علم سرکش است. حلال را حرام می‌کند، حرام را حلال می‌کند، بد را خوب می‌کند، خوب را بد می‌کند. نه تنها فرعون آن کاره بود که وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ [۹] برای تو مسلّم شد صد درصد یقین پیدا کردی که حق با من است، اما بیراهه می‌روی.

این بیان نورانی موسای کلیم به فرعون به صورت اصل کلی در قرآن کریم آمده است که یک عده‌ای یقین دارند صد درصد می‌دانند که بهشتی هست جهنمی هست هیچ تردیدی ندارند، خدا گفته پیغمبر گفته، اما بیراهه می‌روند. چرا؟ چون علم امام زندگی نیست. رهبری برنامه را عقل عملی به عهده دارد. آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، این عقل این زانوهای سرکش علوم را عقال می‌کند. این بیان‌ها بوسیدنی نیست؟ این تحلیل روانی نیست! حضرت فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَلُ»، علم تا عقال نشود سرکشی دارد. آمار متنبّیان هم کمتر از آمار انبیا نیست. هر جا یک پیغمبر آمد، چندین متنبّی هم در کنارش آمدند.

فرمود این درس‌ها تا عقال نشود زانوی این شترهای چموش را تا عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» عقال نکند، نه حوزه وظیفه اش را انجام می‌دهد نه دانشگاه، اما وقتی عقال شد، این می‌شود عقل ممثّل. این عزمش با آن جزم هماهنگ است. هر جا حق جزم پیدا کرد که چه چیزی حق است عزم می‌کند که عمل بکند و منتظر چیزی نیست. این رهبر ماست این امام ماست این عقال کننده همه دانش‌های ماست هم وهم و خیال را عقال می‌کند هم به عقل می‌گوید حالا که فهمیدی عمل بکن و شبهه افکنی نکن و مانند آن.

اما این بیانات نورانی حضرت امیر اینها در یک جایی نقل شده، در یک جایی بیان شده که شرح آن اصل کلی است؛ یعنی اگر فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، از آن طرف هم فرمودند بعد از اینکه امام و نبی بیرونی و جهانی را شناختند، امام خودشان را هم می‌شناسند که امام من کیست؟ من به دستور علم عمل بکنم؟ علم چموشی می‌کند. به دستور عقل عمل بکنم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است، این خیلی خوب است.

فقط موعظه گوش دادن کاری نمی‌کند

اگر آدم در تهذیب نفس در تربیت نفس فقط موعظه می‌خواهد گوش بدهد، این به جایی نمی‌رسد، البته یک آدم ساده ای است که إن شاءالله بهشت می‌رود؛ اما در مورد خطر، آنکه تصمیم را و عزم را رهبر قرار می‌دهد و حاکم بر علوم قرار می‌دهد، همان عقل عملی است. گفتند خواب آدم عاقل بهتر از عبادت بیگانه است. از بس این شخص دارای امامت است «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».

این روایاتی که قبلاً خوانده شد فرمود علم فراوان است شما باید مجتهد بشوید، ما همیشه شاگرد نمی‌خواهیم، ما می‌خواهیم کسانی تربیت بشوند که «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع» [۱۰] ‏ حضرت فرمود همه تان که نباید شاگرد باشید، خیلی از شما باید مجتهد باشید. ما اصول اولیه را می‌گوئیم شما فروع را از این اصول استنباط کنید می‌شوید مجتهد «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع»، اجتهاد یعنی همین، ردّ فرع به اصل، ارجاع اصل به فرع، این می‌شود اجتهاد. فرمود کار شما مجتهد شدن است. اگر مجتهد شدید، هم مشکل خودتان هم مشکل جامعه را حل می‌کنید. این کار شماست.

ولی علم «بما أنه علم» تا عقال نشود جامعه را اصلاح نمی‌کند، آن وقت می‌شود «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء» [۱۱]. آن وقت می‌شود اگر کسی در این راه عالمانه و محققانه تلاش و کوشش کرد «دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً»، [۱۲] در باطن عالم از او به عظمت یاد می‌شود، برای اینکه او عقال کرده مدتی زحمت کشیده عالم شده مدتی زحمت کشیده این دست و پای علم را عقال کرده که بیراهه نروند.

حالا نگاه کنید این چند جمله نورانی همه شأن خوب است اما معلوم نیست قبلش چیست؟ بعدش چیست؟ با کیست؟ این گونه از کلمات هیچ یعنی هیچ کتاب علمی نیست، فقط مفردات است. با این مفردات که نمی‌شود که آدم تحقیقات اجتهادی بکند! در ذیل سید رضی (رضوان الله علیه) این کلمه ۱۲۳ فرمود: بعضی‌ها این را حدیث وجود مبارک پیغمبر می‌دانند. اینکه می‌بینید تفاوت نسخه است، بین این نسخه مشهور بین ما حوزوی‌ها با بعضی از نسخه‌های نهج‌البلاغه این است که آنجا که سید رضی می‌فرماید بعضی جاها را از پیغمبر نقل کرده اند، این آقایان این را در حدیث نبوی نقل می‌کنند و در نهج‌البلاغه نقل نمی‌کنند. یکی از چیزهایی که سید رضی می‌فرماید این را از پیغمبر نقل کردند و بعضی از نهج‌البلاغه نگارها این را نمی‌نویسند و این را جز کلمات حضرت رسول می‌نویسند همین جاست، چون سید رضی دارد که «و من الناس من ینسب هذا الکلام إلی رسول الله ص» لذا بعضی از نسخه‌های نهج‌البلاغه این را ندارد، از این قبیل است.

می‌فرماید که «طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ» طوبی یعنی حیات طیب و طاهر. کسی حیات طیب و طاهر دارد که در درون و ساختارش ذلول باشد نه ذلیل. انسان عزیز است. ذلول یعنی نرم. تندخویی، تندروی، تندگویی، بدگویی، قهرطلبی، اینها کار ذلول نیست. فرمود مؤمن ذلول است نه ذلیل. ذلیل را اصلاً نمی‌پذیرند. در همین کافی است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه ‏» [۱۳]؛ مؤمن را آزاد آفرید، اما مؤمن حق ندارد آبروی خودش را بریزد و خودش را ذلیل کند. عزت مؤمن مِلک مؤمن نیست امانت الهی به دست او است. این از روایات نورانی ماست که در کافی آمده است. انسان مال خود را احیاناً می‌تواند به این و آن بدهد، حالا بر فرض هم خیلی مناسب نباشد، گرچه حق اسراف و تبذیر ندارد ولی مال را به این و آن دادن که مثلاً شایسته هم نباشد، خیلی بحثی در این نیست؛ اما آبرویش را به این و آن بدهد، حق ندارد.

آبروی مؤمن مال مؤمن نیست. مؤمن مالک مال است به تملیک الهی، امین آبروست به تأمین الهی. آبروی مؤمن را خدا به مؤمن نداد که ملک او باشد هر جا بخواهد بریزد و هر کاری بخواهد بکند بکند! «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه ‏» حق ندارد که مرتّب خودش را کوچک بکند و مدام خودش را ذلیل بکند چون آبروی مؤمن از آن جهت که مؤمن است امانت الهی است نزد مؤمن نه ملک مؤمن. این جلال و شکوه است این عظمتی است این مؤمن عزیز است. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، [۱۴] این از جاهایی است که ذات اقدس الهی مؤمن را در کنار پیغمبر و خدا قرار داد. ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، اما مِلک و مُلک و امثال ذلک که از این قبیل نیست.

حیات طیب و طاهر داشتن این است که فی نفسه ذلول باشد نه ذلیل. فرمود ما زمین را ذلول قرار دادیم. هر کاری شمابخواهید بهره مادی بخواهید ببرید تجارت و کسب و امثال ذلک بکنید زمین نرم است. این «ذللاً» که درباره نحل آمده [۱۵] که راه عسل سازی را با نرمش اداره کنید از همین قبیل است. این «ذلولا» که فرمود ما ارض را ذلول قرار دادیم [۱۶] از همین قبیل است؛ یعنی نحل با همه نیشی که دارد «ذللاً» نرم رفتار این مسیر را طی می‌کند تا عسل طیب و طاهر تحویل شما بدهد. زمین نرم است تا مسائل اقتصادی و کشاورزی شما را تأمین کند. ذلول بودن خوب است نه ذلیل بودن. اینکه فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ» یعنی نرم باشد.

بعد فرمود: «وَ طَابَ کَسْبُهُ» حلال کسب بکند، چون ذات اقدس الهی هیچ کسی را بدون روزی خلق نکرده است و اگر کسی طیب و طاهر بود مال طیب و طاهر هم تهیه خواهد کرد. کسب او هم طیب و طاهر می‌شود. «وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» هم سیرت نقل شده است هم سریره. باطنش هم صالح است، چون بنده صالح ظاهر و باطنش هم صالح است، برای اینکه امام خوبی دارد. این عقل عملی درون را مثل بیرون، بیرون را مثل درون تطهیر می‌کند.

«وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ» ساختار او هم زیباست. اصلاً مؤمن که آیت الهی است. بیبنید گاهی که خدا بخواهد کسی را با عظمت و جلال نقل کند، نام مبارک خودش را می‌برد: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾، [۱۷] این اجلال و گرامیداشت اهل بیت (علیهم السلام) است که نام مبارک اینها در کنار نام پیغمبر و نام الله ذکر شده است ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾ این تکریم اهل بیت است. یک وقت است که مستقلاً می‌فرماید «اطیعوا اولی الامر» آن خوب است، اما وقتی فرمود از خدا و پیغمبر و اهل بیت (علیهم السلام) اطاعت کنید، این اجلال و گرامیداشت ویژه است.

در آن آیه دارد که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، این گرامیداشت است. یک وقتی می‌فرماید مؤمن عزیز است، این بیان خوبی است، اما آن وقتی که می‌فرماید عزت برای خدا و پیغمبر و مؤمنین است این بیان بالاتری است.

اینجا فرمود که خلقت او و ساختار او این چنین است.

«وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ» حرف زائد نزند، مال زائد هم جمع نکند، برای اینکه یک مال را وقتی در راه خدای سبحان داد، چند برابر عطا می‌کند. این چنین نیست که از بین برود. چرا وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) هر وقت صدقه می‌داد دستش را می‌بوسید [۱۸]؟! می‌بوسید برای اینکه می‌فرماید ﴿وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾. [۱۹] می‌گوئید که ﴿وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ یعنی «یقبل الصدقات»! نخیر، «یأخذ» یعنی «یأخذ»! منتها ما باید حواسمان جمع باشد که این هزار و یک اسم یا کمتر و بیشتری که در جوشن کبیر است کدام‌ها مربوط به ذات است و کدام‌ها مربوط به فیض اقدس است و کدام‌ها مربوط به فیض مقدس است و کدام‌ها مربوط به عالم طبیعت است و کدام‌ها مربوط به برزخ است، کدام‌ها مربوط به بهشت است، اینها این طوری است.

اما «ید الله» داریم، «عین الله» داریم، اینها مربوط به کدام وصف است؟ اینها حقیقت است، تشبیه نیست. منتها حالا جایش را ما باید بدانیم که کجاست؟ در مقام ذات نه، در مقام احدیت و واحدیت و امثال ذلک نه! در مراحله نازله فیض، ذات اقدس الهی می‌شود عین او، یا شخص می‌شود ید خدا، یا «کُنْتُ … لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ» [۲۰]. همان طوری که ما قاعده «لا تعاد» [۲۱] داریم، قاعده «لا ضرر» [۲۲] داریم که فقیه و اصولی در آن خیلی بحث می‌کنند، در همین روایات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیها)، قاعده قرب فرایض [۲۳] داریم قرب نوافل [۲۴] داریم که حضرت فرمود در قرب نوافل شخص به خدا نزدیک می‌شود «لَیَتَقَرَّبُ» به خدا. وقتی تقرب حاصل شد «کُنْتُ … لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، من زبان او هستم. گوینده اوست ولی من زبان او هستم، در بعضی از موارد من گوینده هستم او لسان من است. مقابلش در همین نهج‌البلاغه است. می‌فرماید در این طرف که حق است. در این طرف انسان طوری است که حرف می‌زند اما زبان، زبان شیطان است این هم از بیانات نورانی است. اینهاعلمی است.

این طور پراکنده گویی کلمات قصار که نه اول دارد نه آخر دارد، چگونه آدم این را معنا بکند؟ اما نهج‌البلاغه را ببینید فرمود اگر خدای ناکرده بیراهه رفت، شیطان را راه داد و کم کم دوست او شد و کم کم حرف‌های او را گوش داد و کم کم او را به خانه دعوت کرد و کم کم او را به اندرون راه داد، وقتی که به اندرون راه پیدا کرد این حتماً یعنی حتماً - وگرنه این طوری استدلال که نمی‌شود - وقتی که شیطان وارد درون خانه کسی شد، «بَاضَ»، تخم گزاری می‌کند. «وَ فَرَّخ»، «فرخ و فرُّوخست جوجه» [۲۵] در همین نصاب‌هایی که خواندیم. جوجه را معنا کردند، فرخ و فرّوخ این جوجه‌ها است. حضرت فرمود وقتی که آمد اول تخم گزاری می‌کند، بعد «وَ فَرَّخ»، این تخم‌ها را به صورت جوجه در می‌آورد. وقتی به صورت جوجه درآورد، حتی «دَبَّ ‏» [۲۶]، اینکه می‌بینید در درون، یک عده مرتّب وسوسه می‌کنند که انجام بده، انجام بده «دَبَّ»، دبیب و دابّه که گفتند یعنی ببینید این مرغ‌ها مرتّب رفت و آمد دارند، این را می‌گویند دابّه. این بیچاره می بیند که در درونش غوغا است، این بیچاره نمی‌داند که در درونش جوجه‌های شیطنت هستند که دارند این کارها را می‌کنند. گاهی می‌گوید که این کار را بکنم، گاهی می‌گوید آن کار را بکنم.

پی نوشت:

[۱]. غرر الحکم و دررالکلم، ص ۵۸۸.

[۲]. مصباح الشریعة، ص ۱۳؛ عوالی اللئالی, ج ۴, ص ۱۰۲.

[۳]. جامع الأخبار (للشعیری)، ص ۴.

[۴]. سوره نمل، آیه ۱۴.

[۵]. سوره توبه، آیه ۱۲۲.

[۶]. ر. ک: الکافی، ج ‏۱، ص ۴۱.

[۷]. تفسیر نور الثقلین، ج ‏۵، ص ۳۸۲.

[۸]. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ‏۱، ص ۶۲.

[۹]. سوره اسرا، آیه ۱۰۲.

[۱۰]. وسایل الشیعه، ج ۲۷، ص ۶۲.

[۱۱]. مصباح الشریعة, ص ۱۶.

[۱۲]. الکافی، ج ۱، ص ۳۵.

[۱۳]. الکافی، ج ۵، ص ۶۳.

[۱۴]. سوره منافقون، آیه ۸.

[۱۵]. ر. ک: سوره نحل، آیه ۶۹.

[۱۶]. ر. ک: سوره ملک، آیه ۱۵.

[۱۷]. سوره نساء، آیه ۵۹.

[۱۸]. وسایل الشیعه، ج ۹، ص ۴۳۳و۴۳۴.

[۱۹]. سوره توبه، آیه ۱۰۴.

[۲۰]. الکافی، ج ‏۲، ص ۳۵۲.

[۲۱]. من لا یحضره الفقیه, ج ۱, ص ۲۷۹. «لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ الطَّهُورِ وَ الْوَقْتِ وَ الْقِبْلَةِ وَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُود».

[۲۲]. الکافی، ج ۵، ص ۲۹۴.

[۲۳]. ر. ک: منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خویی)، ج ‏۱۹، ص ۳۲۲؛ «قال الله عزوجل ما یتقرب الی عبد بشی‏ء احب الی مما افترضته علیه و مازال یتقرب الی عبدی بالفرائض حتی اذا ما احبه و اذا احببته کان سمعی الذی اسمع به و بصری الذی ابصربه ویدی التی ابطش بها»؛ التوحید (للصدوق)، ص ۱۶۴ و ۱۶۵؛ «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فِی خُطْبَتِهِ أَنَا الْهَادِی وَ أَنَا الْمُهْتَدِی وَ أَنَا أَبُو الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ زَوْجُ الْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ کُلِ‏ ضَعِیفٍ وَ مَأْمَنُ کُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی الْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَی وَ کَلِمَةُ التَّقْوَی وَ أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ یَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ الَّذِی یَقُولُ ﴿أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی‏ عَلی‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ﴾ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ الْمَبْسُوطَةُ عَلَی عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِی وَ عَرَفَ حَقِّی فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّی وَصِیُّ نَبِیِّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی خَلْقِهِ لَا یُنْکِرُ هَذَا إِلَّا رَادٌّ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ».

[۲۴]. الکافی (ط الإسلامیة)، ج ۲، ص ۳۵۲؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[۲۵]. ر. ک: نصاب الصبیان، ص ۱۶؛ «فرخ و فرُّوجست جوجه بیضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تین انجیر و کمّئری مرود».

[۲۶]. نهج‌البلاغه، خطبه ۷.

اخبار مرتبط
کلمات کلیدی
ثبت دیدگاه